پروانگی
به مناسبت سومين سالگرد جانباز شهيد حاج محمد قبادى
«پروانگى»
به قلم معصومه جديدى همسر شهيد و عضو كارگروه بانوان جمعيت جانبازان
از قيل و قال مدرسه حالى دلم گرفت . مبتلا شدم به عشق . به شور . به حال.
١٨ سالگى و هوايى شدن . هوايى شدن در هواى دوست . افتادن در دريايى كه پايان آن را نمى ديدم .
برادر مى گفت :
محمد ! جنگيدن سخت است
محمد ! روحيه تو لطيف است .
اما من دست بردار نبودم ، به حكم ما «رأيت الا جميلاً».
جنگ هم زيباست اگر خون عاشق پاى معشوق بريزد .
«و من عشقنی عَشَقْــتُــهُ ؛ و من عشقته قـَـتـَـلتـَهُ ؛ فمن قتلته فـَـعـَـلـَـیَّ دیــة ُ ؛ فمن عـَــلـَـیَّ دیـَـة ؛ فـَاَنـا دیــَة »
گاه حيران . گاه مجنون . نداى هل من ناصر ينصرنى در جانم شعله مى كشيد .
آهسته به پدر گفتم : رسيد آواز پنهان .
«دمى با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت»
فكه ! رمل و گريه
فكه ! تركش و عطش
فكه ! اولين تجربه ام از جنگ
فكه ! قتلگاه شهيدان
فكه رفيقانى شفيق كه گهگاهى مى ديدمشان اما از دور .
چرا من هنوز ايستاده ام ؟
و آن شب و آن راه . راهى در شب !
مى كشيد مرا .
مى برد مرا .
شب عمليات .
سال ٦٢ . والفجر يك ، فكه !
و آن راه و آن شب .
مى كشيد مرا .
مى برد مرا .
و به هواى شهادت با پاى پياده رهسپار ميدان مين شدن.
ميدان مين !
ميدان تله !
گرگ و ميش شب
مى كشيد مرا
مى برد مرا
زخم عشق و از پا افتادن
من هنوز ايستاده ام ؟
منتظر ماندم . به پنجره خيره شدم !
منتظر كه خوب شوم !
كى خوب مى شوم ؟ كى دوباره به جبهه مى روم ؟
و صدا كردم . پرستار ! اصلا تا كى بايد در بيمارستان بمانم ؟
قرار نيست دوباره راه روم .
قرار نيست دوباره جبهه روم .
قطع نخاعى شدن يعنى براى هميشه نشستن
روى چرخ
روى چرخ
روى چرخ
آه رفيقان !
هرجا رفتم از شما گفتم . زبانتان شدم . دست تان شدم . پايتان شدم . دل تان شدم .