اسرا تک تک روزهای اسارت خود را به عشق دیدن امام سپری میکردند. حالا چند روزی بود که بچههای اسیر از بیماری حضرت امام مطلع شده بودند. لذا دائم برای سلامتی امام دعا میکردند و دعای توسل میخواندند تا این که صبح روز چهاردهم خرداد فرارسید.
اسرا در اتاق ها مشغول خوردن صبحانه بودند. اما بچههای گروه سرود اردوگاه که خود را برای مراسم ۱۵ خرداد آماده می کرد قرار گذاشته بودند که آخرین تمرین را انجام دهند؛ لذا به محض زدن سوت آزاد باش حدود ساعت ۸ که درب اتاق ها باز شد بچه ها به سمت حمام بین دو آسایشگاه رفتند تا سرود تمرین کنند. هنوز چند تن از دوستان نیامده بودند لذا مسئول گروه سرود دائم به بیرون سرک می کشید که هم مطمئن شود نگهبان را که گذاشتهاست حواسش جمع هست و هم اینکه ببیند دوستان کجا هستند و چرا نیامدند. بلندگویی که اخبار رادیو عراق را پخش می کرد در خبری اعلام کرد که از صبح رادیو ایران قران پخش می کند و احتمالاً (امام) خمینی از دنیا رفته است.
با اینکه بارها اخبار کذب از رادیو عراق شنیده بود اما اینبار دلش ریخت، دنیا بر سرش خراب شد آرام به حمام برگشت بچهها مشغول تمرین بودند ، حال خرابش را که دیدند ،نگران شدند قصه را گفت، دیگر کسی جانی نداشت، گفتند شاید دروغ باشد لذا قرار گذاشتند سکوت کنند تا از رادیوی ایران خبر بیاید. هر کدام به سمت اطاق خود رفتند. مسئول رادیو که اخبار را از رادیو ایران به طور مخفیانه میگرفت خبر را تایید کرد. خبر دهان به دهان چرخید و به ناگاه اردوگاه منفجر شد. صدای شیون بالا رفت عراقی ها نگران این وضع بودند نیروهای خود را تقویت کردند اما چه کسی با آنها کار داشت.
مسئول ابرانی اردوگاه سریعا به عراقی ها پیغام داد که اگر می خواهید اتفاقی نیفتد بگذارید اسرا هر قدر می خواهند عزاداری کنند؛ من ضمانت میکنم که اتفاقی نیفتد؛ عراقی ها هم قول دادند که کاری بکار اسرا نداشته باشند. شرایط آن روزها قابل وصف نیست. گویا قیامت شده بود، اشک بود و فغان و حسرت؛ آخر آزادگان تنها به دیدار حضرت امام دلخوش بودند؛ تنها دلیلشان برای زنده بودن امام بود، و دیگر از این دلخوشی و امید خبری نبود. فرمانده عراقی آمد تا به ارشد اردگاه تسلیت بگوید و بگوید شما در عزاداری آزاد هستید ما می دانیم که شما عاشق رهبرتان هستید لذا مانع عزاداری شما نمی شویم.
یکی از نگرانیهایی که آزادگان مخصوصاً بعد از عزل آقای منتظری داشتند موضوع جانشینی پس از امام بود. چند ماه قبل از این با طرفداران منتظری درگیر شده بودند و حسابی کتککاری کرده بودند. حال سوال این بود که انقلاب به دست چه کسی سپرده می شود؛ نکند لیبرالها قدرت را به دست بگیرند.
این نگرانی بیش از رحلت حضرت امام آزادگان را می آزرد. ساعتی بعد خبر آمد که خبرگان رهبری تشکیل شده است. حالا در اتاق ها نشسته بودند و عزاداری می کردند بعضی از اتاق ها پر شده بود بچهها دیوانهوار بر سر و سینه می زدند و گریه می کردند. بعد از ظهر بود که یک خبر به شکل عجیبی در دل بیقرار و ماتم زده آزادگان آرامش ایجاد کرد"خبرگان رهبری حضرت آیت الله خامنهای را به رهبری برگزید".
این خبر آبی بود بر آتش دل سوخته اسرای دربند، چرا که قبلا از مرحوم شهید ابوترابی شنیده بودند که ما آقای خامنهای را داریم. حالا دیگر نگران انقلاب نبودند و فقط برای از دست دادن امام خود گریه می کردند. آزادگان روزی تلخ تر از آن روز را به چشم خود ندیدهاند.