سعید اوحدی در برنامه دست‌خط:

ایثارگران برای فروش سهام «بانک دی» عجله نکنند/ماجرای عقده دل مادر شهید قربانخانی / بیش از ۱۴۰ نفر در راه مبارزه با بیماری کرونا شهید شده‌اند

در جلسه‌ای با مادران شهدای مدافع حرم مادر خودم پیش خانم قربانخانی نشسته بود. به گوش خودم شنیدم که به مادرم می‌گفت یک عقده‌ای بعد از شهادت مجید در دلم مانده است.


 در خدمت آقای سعید اوحدی معاون رئیس جمهور و رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران هستیم که امروز به ما وقت دادند و به برنامه دستخط آمدند.

 

*سلام و خیلی خوش آمدید.

 

خدمت شما و همکاران پرتلاش شما و بینندگان عزیزی که برنامه «دستخط» را تماشا می‌کنند، سلام و عرض ادب دارم.

 

*از اینجا شروع کنیم که چطور شد آقای اوحدی به بنیاد شهید آمدند؟

 

سال ۹۷ به صورت جدی مطرح شد و حدوداً اوایل بهمن ماه بود که آقای واعظی به من فرمودند؛ چون جدی هم مطرح می کردند، من همان شب منزل خدمت مادرم رفتم و دغدغه فکری زیادی هم داشتم، با مادرم صحبت کردم و ایشان معمولاً نذری می‌کند. گفتند این نذر را می کنم و من آن شب منزل حاج آقای ابوترابی زنگ زدم که امام جمعه موقت تهران هستند. از ایشان خواستم استخاره بگیرند. به ایشان مسیر را بیان کردم و ایشان فرمودند بنا به دلایلی استخاره را جایز نمی بینم و حاج آقا حاضر نشدند، استخاره کنند و فقط دعا کردند. تا دقیقاً شب عید فطر بود که مجدداً آقای واعظی با بنده تماس گرفتند و جلسه سومی را با ایشان داشتم و ایشان تاکید کردند دست تقدیر اینچنین رقم زده که این توفیق بزرگ نصیب بنده شود.

 

عرض کردم، چقدر باید یک انسان با خودش کلنجار برود تا به این جمع‌بندی برسد که آیا می تواند این مالکیت مادی و معنوی را مخصوصاً مالکیت معنوی خانواده معظم شهدا را به بهترین شکل انجام دهد؟ این بسیار سخت است. اینطور قسمت شد که به بنیاد شهید بیاییم.

 

*واقعا جای سختی هم هست. مسئولیت معنوی سخت است و به لحاظ مادی هم از جهت چالش هایی که اقتاد کشور ما دارد، شما راه سختی پیش رو دارید.

 

بله؛ همین طور است. بنیاد شهید مسائل مختلف و پیچیده ای را دارد. ولی قداست بنیاد شهید برای خود بنیاد شهید نیست، بلکه قداستی است که بنیاد شهید به اعتبار جامعه هدف خودش دارد، به اعتبار آنها است که بنیاد شهید عزت پیدا کرده است، به اعتبار فرزندان شهدا و سال ها رنج و مشقتی که آزادگان عزیز کشیدند، به اعتبار پاره های تنی که جانبازان عزیز ما دارند، به اعتبار نفس های خسته ریه‌های جانبازان شیمیایی، این اعتبار را خداوند به بنیاد شهید داده است که اگر این اعتبار را درک کردیم، می توانیم در مسیر خدمت قرار گیریم. اگر نگاه ما به بنیاد شهید، یک نگاه تشکیلاتی و مدیریتی باشد، آنجا ابتدای مشکلی است که با آن مواجه می شویم.

 

*خدمتگزاری به مادران شهدا و پدران شهدا نسبت به قبل بهتر شده است. در زمینه بیماری این عزیزان شاهد هستیم که تکریم می شوند. اما در برخی جاها ضعف هایی داریم به خصوص درباره جانبازان و آزاداگان اینطور است و به درستی متوقع هستند، ولی بعضاً ممکن است اتفاقات خوبی نیفتد و برخوردهای خوبی نشود. برای این فکری کرده‌اید؟ چون یک برخورد خوب، متناسب می تواند منشا خیلی از اتفاقات خوب شود و یک برخورد نامناسب می تواند منشا اتفاقات بدی شود.

 

اعتقاد من این است که این مسئله دوسویه است. گاهی اوقات از خدمت به جامعه ایثارگر می گوییم، الان دولت اعلام می کند حقوق بازنشستگی همه دستگاه ها تا مهر پرداخت می شود. من خدمت آقای نوبخت عرض کردم که حقوق بازنشستگی خانواده معظم شهدا را که حق آنها بود، بالاخره آن شهید اگر در قید حیات بود با توجه به اینکه اعتقاد داریم شهید زنده است، وقتی به سی سالگی می رسد، باید حقوق بازنشستگی آن پرداخت شود. بنا به دلایل مختلفی حقوق بازنشستگی خانواده معظم شهدا از سال ۹۵-۹۴ پرداخت نشده بود و خب بحمدلله حل شد و انجام گرفت.

 

*الان پرداخت شده است؟

 

بله. برخی از حقوق حقه جانیازان عزیز و آزادگان ما از سال ۹۱ پرداخت نشده بود که بحمدالله با مصوبه ای که از دولت گرفتیم که مصوبه بسیار خوبی بود که همه مطالبات باید تا پایان دولت پرداخت شود، آن هم پرداخت شد؛ البته هنوز بخش عمده ای از این بدهی ها و مطالبات باقی مانده است.

 

در عین حال که اینها حقوق حقه جامعه هدف است، ولی اگر کلاه خود را قاضی کنیم کدام مابه ازای مادی را در این جهان مادیات می‌توانید پیدا کنید که در کفه ترازو برابری با آن آه سوزی که در دل فرزند شهید وجود دارد و با آن آه دلش، هر شب سر به بالش می گذارد؟

 

کدام ما به ازای مادی می تواند این کفه بسیار سنگین از ایثار و گذشت و دفاع از ارزش ها را جبران کند؟ امروز از مردم عادی سوال کنید، نظرسنجی برگزار کنید که حاضر هستید یک پایتان را بدهید، در مقابل یک میلیارد پول بگیرید؟ یا حاضر هستید یک انگشت پای خود را در مقابل ده میلیارد تومان بدهید؟ کدام ما به ازای مادی می‌تواند پاره های تن جانیاز عزیزی مثل آقای فلاحت‌پور در کرج را جبران کند که ۲۸ سال است روی تخت است و چشم به سقف دارد، اما احساس مقدسی دارد؛ خانم جانباز عزیز فکر می کنم حدود ۷۷ سالش است، اما عین فرشته پای تخت ایشان از همسر جانبازش پذیرایی می کرد.

 

 

 

*شده در این مدت بخواهید با کسی برخورد کنید که برخورد نادرستی با جامعه هدف داشته است؟

 

خط قرمز ما حفظ حرمت جامعه هدف است که ادعا می‌کنیم برای خدمت به اینها آمده ایم؛ این خط قرمز ماست. به دوستان هم بیان کردیم اصلاً سخت نمی گیریم و اگر عزیزی احساس کرد می خواهد جایگاه اداری و پست معاونت اداری بگیرد، با کمال شرمندگی جای او در بنیاد شهید نیست و اولین نفری که ترک کنم، خود بنده هستم.

 

به دوستان عرض کردیم که اگر اینجا آمده اید، برای این عزیزانی که الگوی جهاد و ایثار بودند ما هم باید سعی و تلاش کنیم رنگ و بوی مدیریت جهادی را محقق کنیم؛ لذا تصمیم گرفتیم هفتگی یک استان را برویم، در کنار این توفیق بزرگی را خداوند نصیب بنده کرده و هفته ای ۴-۳ خانواده شهید را دیدار می کنیم و در خدمت این عزیزان هستیم.

 

خانواده شهید اشرف را هفته پیش در تهران رفتیم، مادر شهید عزیز خالقی‌پور را دیدار کردیم که می گفتند یک روزی عزیزی منزل ما آمدند، - ایشان یک پسر و یک دختر دارند - به امیر گفتم برو آن چاقوی تیز را از آشپزخانه بیاورید. می گفت مهمان و دوستانی که بودند تعجب کردند که این چه ادبیاتی است دارم. امیر به من گفت حاج خانم کدام چاقو را بیاورم؟ گفتم چاقو دسته بلند را بیاورید.

 

چاقو را آورد و گفتم من سه فرزندم را در راه این انقلاب دادم و حاضر هستم، با این چاقو امیرم را برای حفظ استقلال این نظام و انقلاب و ارزش های انقلاب قربانی کنم! این چه عظمت و چه گنجینه بزرگی است!

 

*واقعاً نمی توان به هیچ صورتی توصیف کرد.

 

مقام معظم رهبری فرمودند اگر به دنبال حفظ این انقلاب هستید، اگر بدنبال عزت این نظام هستید، در جهت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت کار کنید. علی رغم همه فشارهایی که امروز استکبار به جامعه ما تحمیل کرده است، اعتقاد دارم با عنایت شهدا و با مدیریت جهادی می توانیم این عقب‌ماندگی ها را جبران کنیم.

 

مسئله مسکن ایثارگران استان یزد ۱۰۰ درصد حل شد؛ این نبود مگر به عنایت شهدا و همت دستگاه های مجموعه اداری ذیربط. دعا کنید با این سفرهای استانی ...

 

*برای استان های دیگر هم همین قصد را دارید؟

 

از همین دوربین شما از صفحه تلویزیون تقاضا می‌کنم و این را عیب نمی‌دانم که برای این جامعه ایثارگری، دست همه را می بوسیم که به کمک ما بیایند و ما قدری عقب‌ماندگی داریم. شاید من به عنوان مسئول بنیاد شهید، خودم شخصاً باید انتقاد کنم که سرعت ما باید خیلی بیشتر باشد.

 

*به امید خدا همین مسیر ادامه یابد قضیه مسکن حل شود مهم‌ترین مشکل این عزیزان است که حل می شود.

 

هیات دولت مصوب کردند که تا پایان دولت ۲۰ هزار مسکن را تامین کنیم. البته زمینه ساخت را تامین کنیم، چون ساخت حدود یک سال طول می کشد.

 

*چقدر نیاز است؟

 

هنوز حدود بیش از ۵۰ هزار مسکن را باید تامین کنیم.

 

*یعنی ۳۰ هزار تای دیگر مانده است.

 

بله. پیش‌بینی ما این است که با پشتیبانی خوبی که دیده‌ایم، وام مسکن هم مصوب شد تا عید شاید بتوانیم حرکت بزرگی داشته باشیم. تا عید شاید زمین برای ۳۰ هزار مورد مسکن را با این حرکت جهادی که در استانداران عزیز، وزارت مسکن و شهرسازی می بینیم، تا ۳۰ هزار تا برسیم که اتفاق بزرگی است. این اتفاق یعنی برابر ۱۲ سال گذشته زمین و مسکنی است که واگذار شده است.

 

*دو تا مسئله ای که بنیاد شهید دارد، این است که برخی معتقدند هنوز به خوبی از آن استفاده نکرده است، یکی بانکی است که بنیاد شهید دارد و دیگری بیمه ای است که بنیاد شهید دارد. برای این مسئله ها هم شنیده ام یکسری برنامه های جدید دارید به خصوص در حوزه سهام که ...

 

ببینید، در بانک «دی» بنا به برخی از تعبیرهایی که از قانون و ضوابط مالی داشتند، بخشی از سهام مسدود شد که خداوند توفیق داد با تمهیداتی که فراهم شد، سهام آزاد شد و فکر کنم یکی از مصادیق شفاف‌سازی در حوزه مالی همین آزادسازی سهامی بود که حق سهامدار است.

 

توصیه من به جامعه ایثارگری این بود که برای فروش سهام عجله نکنند، چون اتفاقات خوبی در بنیاد شهید رخ می دهد. من یک حرکت و جوششی را بین همکاران عزیز می بینم، چون در این فضا است که خلاقیت ها رشد می کند. به همین علت فکر می کنم تا پایان شهریور آن مشکلاتی که شما هم خبر دارید، از قبیل زیان انباشته ای که در بانک دی بود، جبران می شود و زمینه را برای افزایش سرمایه در بانک دی فراهم می کنیم.

 

*الان چقدر بیمه تکمیلی نیستند؟

 

الان یک میلیون و ۷۰۰ هزار نفر، یعنی در واقع تمامی جامعه ایثارگری و فرزندانی که تحت تکفل هستند، تحت پوشش بیمه تکمیلی دی داریم؛ بیمه پایه را همه دارند و استفاده می کنند و این میزان برای بیمه تکمیلی است. بیمه تکمیلی را خانواده معظم شهدا، پدر و مادر، فرزند و همسر، جانبازان عزیز، آزادگان و فرزندانی که تحت تکفل هستند.

 

در چنین شرایط فشار اقتصادی، به صورت طبیعی بیمه دی با مشکلاتی مواجه شد و تعدادی از طرف های قرارداد بیمه دی به دلیل اینکه نتوانستند تعهدات خود را به موقع انجام دهند، فسخ قرارداد کردند. مثلاً از ۱۷ هزار طرف قرارداد،  یک باره روی ۹ هزار طرف قرارداد افتادیم که این شرایط را قدری سخت می کند.

 

در یک جاهایی اعلام کردند که اگر مثلا مراجعه به بیمارستان نزدیک خانه خود کردید و اعلام کردند طرف قرارداد بیمه دی نیستند، خودتان پرداخت کنید و بعداً بیمه دی با شما تسویه می کند؛ این کار را سخت می کند.

 

هفته گذشته جانباز عزیزی به من زنگ زد، خانم ایشان خواهر شهید بود برای پیوند کبد بستری در بیمارستان شیراز شده بودند. از استان خودشان به شیراز بروند و مشق و گرفتاری راه را در نظر بگیرید، واقعاً یک خانواده چقدر ظرفیت و امکانات دارد که برای پیوند کبد، ام آر آی، اسکن و اینها هزینه پرداخت کند.

 

خوشبختانه با جلساتی که با آقای دکتر نوبخت داشتیم، امیدوارم این هفته بتوانیم مشکل را حل کنیم و در کنار این، تفاهم‌نامه ای با وزیر محترم رفاه امضا می کنیم که سازمان تامین اجتماعی زیرمجموعه آنهاست که همه مجموعه ها، بیمارستان‌ها، درمانگاه های تامین اجتماعی طرف قرارداد بیمه دی بشوند.

 

امیدوارم از هفته آینده مشکل طرف قرارداد نداشته باشیم و به آن شرایط دو سال پیش برگردیم.

 

*این قدم بزرگی است.

 

بله. این اتفاق خوبی است.

 

*سازمان اقتصادی کوثر چه می کند؟

 

بنیاد شهید در سال ۸۳ که ادغام اتفاق افتاد، سازمان اقتصادی کوثر برای بنیاد شهید شکل گرفت که مجموعه شرکت هایی است دارند کار می کنند. آنجا هم همه تلاش ما این است که شفاف‌سازی شود.

 

*زیان ده هستند؟

 

نه. سازمان اقتصادی کوثر چون یک مجموعه ای از شرکت ها هستند برآیند کلی آنها امسال برآیند بسیار خوبی است.

 

*یعنی در این مدت بررسی کردید؟

 

بله. دو رویکرد را بنده تاکید کردم که یکی انضباط مالی و شفاف‌سازی مالی در حوزه ای اجرایی و دوم انضباط اداری است. ما دو شورا به نام راهبری اقتصادی و راهبردی فرهنگی و اجتماعی درست کرده‌ایم. این شوراها در واقع کمیته های زیرمجموعه ای دارد که کاملاً رصد می‌کنند که پالایشی از شرکت های سازمان اقتصادی کوثر داشته باشیم؛ همانطور که به درستی اشاره کردید، برخی از شرکت های ما زیان‌ده هستند، چه دلیلی دارد نگه داریم؟!

 

حتماً باید از آن رشته فعالیت خارج شویم. آن رشته فعالیت هایی که در راستای اهداف بنیاد شهید تلقی می شود تقویت شود. باید از شرایط بنگاه‌داری اقتصادی خارج شویم و حضور فعال و موثر را در عرصه اقتصادی کشور داشته باشیم.

 

*این شرکت های زیرمجموعه سازمان اقتصادی کوثر الان در بورس هم هستند؟

 

بله. بسیاری از این شرکت ها حضور دارند. شاید بزرگترین و اولین هلدینگ و مجموعه اقتصادی که در حوزه کشاورزی وارد بورس شد، هلدینگ کشاورزی سازمان اقتصادی کوثر است. تمهیداتی را فراهم کرده‌ایم که ۵ شرکت دیگر سازمان اقتصادی کوثر وارد بورس شود. امیدواریم بتوانیم شاهد خبرهای خوبی باشیم.

 

*الان چه میزان خانواده شهید داریم؟

 

فکر می‌کنم ۲۲۷ هزار و حدود ۲۳۰ هزار نفر هست که با خانواده ها و پدر و مادر و فرزندان، جامعه بزرگ را تشکیل می دهند. آزادگان ما یک جامعه ۴۳-۴۲ هزار نفری هستند که با خانواده هایشان ۱۶۰ هزار نفر می شوند. جانبازان ما حدود ۵۸۰ هزار نفر هستند که با خانواده های بیشتر هستند.

 

در مجموع خانواده‌های جامعه هدف ما بیش از ۳ و نیم میلیون نفر است. در بین این عزیزان شهدای مدافع حرم را هم داریم. می‌خواهم عرض کنم یکی از مجموعه عزیزانی که مظلوم هستند ولی به واقع مظلومیت مضاعف دارند هم شهدای مدافع حرم و هم خانواده معزز آنها هستند.

 

در بین شهدای مدافع حرم، به منزل شهید قربانخانی رفتم و قبل از بنیاد شهید ارتباطی با این خانواده داشتم. یک پسر و یک دختر داشتند؛ مجید را داده است. مجید حر مدافع حرم است. مجیدی که یک روز در منطقه جنوب شهر تهران و یافت‌آباد قدم می زد، خیلی ها از هیبتش می‌ترسیدند. این که می گویند حر مدافع حرم به این دلیل است.

 

 

 

پدرش می گوید قبل از شهادت مجید، اربعین بود و مجید گفت چند سال برای اربعین رفته اید و من هم امسال تصمیم گرفتم بروم. یکی از دوستان مجید که در خان‌طومان شهید شد، آقا مجتبی روی ایشان تاثیر گذاشت. به مجید گفته بود امسال با هم برویم؛ اربعین حال خوبی دارد. پدرش می فرماید من از مجید سوال کردم که به حرم سیدالشهدا رفتید؟ مجید گفت بله.

 

پدر سوال می‌کند وارد حرم هم شدید؟ مجید می گوید نه! من وارد حرم نشدم چون از سیدالشهدا (ع) خجالت کشیدم و فقط داخل حرم از سیدالشهدا خواستم که می خواهم آدم شوم! مجید برای شهادت دعا می کند و ۱۰ روز بعد مجید به سوریه اعزام شد و در خان طومان شهید شد.

 

در جلسه ای با مادران شهدای مدافع حرم بودیم. مادر خودم پیش خانم قربانخانی نشسته بود. من به گوش خودم شنیدم که به مادرم می گفت یک عقده ای بعد از شهادت مجید در دلم مانده است.

 

این درک ناقص من بود از مادران شهدا؛ من وسط صحبتشان پریدم و به ایشان گفتم شما الگوی صبر هستید و تشییع جنازه مجید و منزل شما آمده ام. شما یک قطره اشک برای مجید نریختید. چرا عقده دارید؟ این مادر فرمودند عقده ام این است که فقط یک پسر داشتم. ایکاش پسران دیگری داشتم و برای انقلاب هدیه می‌کردم. خانواده شهدای مدافع حرم بسیار مظلوم هستند.

 

*فاطمیون و زینبیون را هم ما پوشش می‌دهیم؟

 

زینبیون عزیزان پاکستانی بودند که عمدتاً به کشورهای خودشان برگشتند. فاطمیون، عزیزان افغان ما هستند که من در همان همایشی که بود، به این عزیزان عرض کردم، چون سید عزیز افغانی مجری برنامه بود و ایشان فرمودند مهاجرین افغان و من تاکید کردم که مهاجر نیستید؛ شما صاحب این مملکت هستید، شما عزیزانی هستید که با عزت حرکت کردید و به حضرت ابالفضل العباس (ع) تاسی کردید که پاسدار حریم حضرت زینب (س) بود.

 

شما همه روی پیشانی بندهای خود نوشتید «کلنا عباسک یا زینب»! عزیزان بزرگوار افغان ما که به کشور خود برنگشتند و در ایران هستند، حتی آنهایی که برگشتند اما علاقه‌مند بودند تحت پوشش بنیاد شهید قرار بگیرند، حتماً وظیفه ما است و افتخار می کنیم که جمعی از خانواده جامعه هدف ما، عزیزانی هستند که همه چیزشان را در طبق اخلاص گذاشتند.

 

شبی بود که من آن زمان در حج و زیارت بودم، در بغداد حضور داشتم. داعش فلوجه را گرفته بود و داشت به سمت بغداد می آمد. جلسه ای را در سفارت تشکیل دادیم و دوستان می‌گفتند هیچ تضمینی نیست که فردا سفارت ایران در بغداد باشد یا نباشد! همان شبی که سردار رشید شهید سیدالشهدای محور مقاومت، حاج قاسم سلیمانی خودش پشت پی‌ام‌پی نشستند و حرکت کردند و آن جمع دلداگان حشدالشعبی هم حرکت کردند. جوانان عراقی رفتند و شکست سنگین را به داعش دادند.

 

داعش فتنه بسیار بزرگی بود؛ الان چون ما عبور کردیم و سوریه آزاد شده ... زمان هایی به سوریه می رفتم که ۷۵ درصد تا ۷۸ درص شهرهای سوریه و زمین کشور سوریه در اشغال داعش بود یعنی دمشق در شرف ساقط شدن بود. داعش در آرزوی این بود.

 

آنچه آثار ارزش های اسلامی در سوریه بود را با خاک یکسان کردند. شک نکنید و شک نکنیم و ملت مقاوم ما شک نکنند که اگر خدای ناکرده پای داعش به آثار و ارزش های اهل بیت (ع) در کربلا، نجف، کاظمین و امثال آن رسیده بود، اثری باقی نمی گذاشتند. همانطور که در سامرا این کار را کردند.

 

*اوضاع کرونا را چطور می‌بینید؟

 

آنچه مسئولین امر و متخصصین بیان می کنند به جمله این عزیزان اکتفا کنم که شرایط سختی است و همه دنیا با این ویروس درگیر شده‌اند، علیرغم اینکه شاید با دو یا یک ویروس دیگر هم مثل فضای مجازی درگیر هستیم. روزهای اول هجمه سنگینی بود که ایران نمی تواند.

 

*می‌گفتند ایران صادر می کند.

 

بله، می گفتند ایران نمی تواند مقاومت کند، همه چیز از دست می رود و غیره. امروز تعداد مبتلایان ما با برخی از کشورهای پیشرفته اروپائی که ادعای علم دارند را مقایسه کنید.

 

اگر کار بزرگ، عظیم و ماندگاری که جامعه پزشکی ما، کارد درمانی ما، پرستاران عزیز و بهیاران عزیز انجام نمی دادند، اینچنین نمی شد. کجا دیدید فرزند شهیدی که پزشک متخصص باشد، تا پای جان بالای سر بیمار کرونایی بماند، تا خود او هم مبتلا و شهید شد. در کجای دنیا این را دیده اید؟

 

*الان چند شهید کادر درمانی داریم؟

 

آمار مختلف است ولی این خبر خوب را بیان کنم که ... اولاً دو گردش کار خدمت مقام معظم رهبری تقدیم شد که این عزیزانی که با همه وجودشان به فرهنگ ایثار و شهادت تاسی کردند ... گاهی مواقع این ماسک ساده را روی صورت خودمان می زنیم احساس می کنیم اذیت می شویم، حالا ۱۲ تا ۱۸ ساعت کسی در این لباس قرار می گیرد.

 

بعد اینکه تعدادی از این عزیزان مبتلا شدند و به درجه بالای شهادت رسیدند، دو گردش کار تنظیم شد و خدمت مقام معظم رهبری ارائه شد. یک گردش کار را دکتر نمکی وزیر محترم بهداشت، تنظیم کردند و یک گردش کار هم از سوی ستاد کل نیروهای مسلح بود.

 

پیشنهادی که دادند این بود که از این عزیزان به عنوان «شهدای سلامت» یا «شهدای خدمت» اسم ببریم که در واژگان بنیاد شهید چنین واژگانی را نداشتیم. مقام معظم رهبری این درخواست ها را به شورای عالی امنیت ملی انتقال دادند و با نظری که ایشان فرمودند اینها «شهدای خدمت» تلقی شوند و در حکم شهید.

 

شورای امنیت ملی هم فرمایش حضرت آقا را در جلسه ای مطرح کردند و مصوبه آن را گرفتند. من این خبر خوب را بیان کنم که هفتم مرداد آئین‌نامه اجرائی شهدای خدمت که «در حکم شهید» تلقی می شوند به بنیاد شهید ابلاغ شد. کمیته ای با عنوان کمیته ملی رسیدگی به امور شهدای عزیز به عنوان کمیته ملی در مرکز، در وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی به ریاست دکتر نمکی وزیر بهداشت، تشکیل می شود که این مجموعه پرونده ها را بررسی می کنند.

 

حتماً دستورالعملی در جلسه اول ما تنظیم می شود که بر اساس آن دستورالعمل، بنیاد شهید ورود به پرونده ها داشته باشند و این عزیزان تحت پوشش کامل بنیاد شهید قرار بگیرند.

 

*پس آئین نامه ای که منتظر آن بودید تنظیم شد.

 

بله، هفتم مرداد ابلاغ شد. البته مصاحبه ای با من شد و در آن مصاحبه قول آخر مرداد ماه را دادم که این مشکلات برطرف می شود که بحمدالله سریعتر انجام شد.

 

*هنوز تعدادشان مشخص نیست؟

 

فکر می کنم بیش از ۱۴۰ نفر در این حوزه داریم.

 

*آقای اوحدی متولد ۱۳۳۶ در بروجرد است.

 

 ۱۷ اسفند ۱۳۳۵.

 

*اصالتاً لر هستید.

 

بله.

 

*از اسارت برگشتید و بعد از تمام کردن مهندسی عمران ازدواج کردید.

 

بله. همین طور است.

 

*چطور ازدواج کردید؟

 

یک ترم از درس من مانده بود...

 

*در ۴ اسفند ماه ۵۷ با بچه های انجمن اسلامی به ایران آمدید.

 

بله. آن زمان به ایران آمدم. آن موقع همه چیز متفاوت بود. آن زمان تلفن هم نبود. اجازه دهید این خاطره را بیان کنم. دو بار این اتفاق برای من افتاد. یکبار بعد از آزادی از اسارت بود و یکبار هم همین جا بود. صبح زود بود و فکر می کنم ساعت ۶:۳۰ وارد فرودگاه مهرآباد شدیم. تلفن هم نبود که به خانواده اطلاع بدهیم.

 

سه سال پیش به خارج از کشور رفته بودیم، آن فضا، آن تبلیغات و آن نوع نگاهی که وجود داشت، الان از فضای بیرون انقلاب، در فضای باند فرودگاه جوانانی را می دیدید که ژسه را روی شانه خود انداختند و سنگرهای شنی ... انگار وارد دنیای دیگری شدیم و نگران بودیم که نکند اینها تمام شود.

 

*می ترسیدید تمام شود و به شما نرسد. (می‌خندد)

 

بله. شاید فاصله پلکان هواپیما تا سالن فرودگاه را گاهی اوقات به اصرار مسئولین فرودگاه می رفتیم. وارد سالن فرودگاه شدیم و ساعت ۶:۳۰ صبح بود و برنامه ای را صداوسیما داشت که برنامه صبحگاهی بود. منتظر چمدان ها بودیم و بلندگوهای سالن مهرآباد یکباره سرود «الله الله» را خواند.

 

ما هم که سرودی نشنیده بودیم. من هنوز در ذهن دارم که ۱۳۰-۱۲۰ نفر هر یک در گوشه ای نشسته بود و این سرود الله الله که پخش می شد، در ذهن ما بود و هر کسی در گوشه ای که نشسته بود، آرام گریه می‌کرد و هیچ کسی هم از جای خودش بلند نمی شد.

 

تا پایان تابستان سال ۵۸ در ایران ماندم؛ چون نمی‌خواستم دل بکنم. پایان تابستان به اصرار پدر و مادرم برای ادامه تحصیل برگشتم. دو ترم درس را در خارج از کشور ماندم، اواخر تابستان ۵۹ مجدداً به ایران برگشتم که جنگ شروع شد و بلیط برگشت به خارج از کشور را داشتم و این از سرمان پرید. تا سال ۶۱ در ایران ماندم که اسیر شدم و سر از بغداد و موصل درآوردم.

 

*بعد از اسارت برگشتید و ادامه تحصیل دادید.

 

من تا سال ۶۹ عراق اسیر بودم. به دعای خیر مردم که اعتقاد داریم مستجاب می شود، بازگشتم.

 

*ازدواج چطور بود؟

 

خداوند توفیق داد که ازدواج کنم و من قبل از ازدواج، با سید آزادگان مرحوم حاج آقای ابوترابی مشورت کردم که توفیق ازدواج اینچنین قسمت شود که شد. ایشان به من فرمودند من خودم دوست دارم بیایم و عقد شما را انجام دهم. آن شب علی ضیاء در برنامه زنده از من سوال کردند که شما با یک همسر شهید ازدواج کردید و این موضوع اولین بار مطرح می شد.

 

من بعد برنامه گفتم به خانه بروم باید پاسخ بدهم چون با بچه ها این موضوع هیچگاه مطرح نشده بود؛ اتفاق خوبی بود. وقتی به خانه رفتم واکنش بچه ها به آن برنامه خوب بود و خیلی راحت بچه ها منطقی پذیرفتند و خیلی بحث نکردیم ولی شاید مشخص بود که حجابی بین ما برای مطرح کردن این موضوع بود که با آن برنامه این حجاب برداشته شد. من توفیق داشتم با همسر شهید ازدواج کنم. ایشان همسر برادر من بودند. شهید مسعود ما.

 

*چند فرزند دارید؟

 

من دو فرزند دارم. آقای امیرمسعود است که ایشان را سجاد خطاب می کنیم. امیرمسعود را به این عنوان نامیدیم که امیر دایی ایشان است و مسعود عموی ایشان بود. فرزند دوم من که متولد ۷۵ است، آقا علیرضا است که سجاد دکترای برق را می‌گیرد و سال آخر هستند، علیرضا هم دانشگاه تهران، دانشکده فنی عمران خواندند و الان هم دانشجوی فوق لیسانس سال دوم هستند. مدیریت محیط زیست را در فوق لیسانس می خوانند.

 

*ازدواج کرده‌اند؟

 

آقا سجاد ازدواج کردند.

 

نوه هم دارید؟

 

هنوز نه. یکی از مشکلاتی است که جوانان امروز دارند. یک زمانی سجاد را خدمت حضرت آقا آوردم و ایشان با نگاه پدرانه سوال کردند که ایشان ازدواج کرده اند یا خیر؟ آن زمان آقا سجاد ازدواج نکرده بود. سجاد قدری هول شد و گفت پیگیر هستیم. آقا لبخند زیبایی زدند. (می‌خندد)

 

*در جبهه چه شد که اسیر شدید؟

 

عملیات والفجر مقدماتی عملیات سختی بود و من در تیپ امام حسن جانشین گروهان، فرمانده دسته بودم و آن شب، شب سختی بود که به لحاظ آمادگی، همه چیز آماده بود. تنها چیزی که در آموزش ما نبود، موضوع اسارت بود.

 

یک روز بعد از اسارت خدمت آقای ابوترابی بودم؛ دلم هم خیلی گرفته بود. عرض کردم دلمان گرفته، گاهی افکاری هم در ذهن ما خطور می کند که احساس گناه می کنیم؛ چکار کنیم؟ حاج آقا عادت داشتند دست را می گرفتند و فشاری می دادند و لبخندی می زدند و آقاجان تکیه کلام ایشان بود.

 

ایشان دست من را گرفتند و فشار دادند و فرمودند آقا جان چه فکری در سر شما می آید که احساس گناه می کنید؟ به ایشان عرض کردم گاهی اوقات در زندگی مادی می گوییم کاش ما آزاد نشده بودیم. ایکاش در دنیای اسارت خودمان بودیم. همش عبادت و همدلی بود، حتی یک رنگ لباس بود.

 

حاج آقا یک لحظه در فکر رفتند و دست من در دست ایشان بود و فرمودند شما گناه نمی کنید، شما دعا می کنید. فرمودند اسارت قطعه ای از بهشت روی زمین بود. شما برای بهشتی که از آن جدا شدید، دعا می‌کنید.

 

*ابتدای اسارات که حاج آقا ابوترابی را ندیدید؟

 

ما را به بغداد بردند و از آنجا اردوگاه موصل ۲ بردند، چون من زبان را هم مسلط بودم به عنوان مترجم اسرا بودم و این هم یک اتفاق عجیبی بود. آنجا کار ترجمه را شروع کردم، هزینه‌اش را هم پرداخت کردیم. بعد از چند ماهی که اردوگاه موصل دو بودیم بعد از اولین عاشورا ما را به رمادیه منتقل کردند و مدتی در آنجا بودم.

 

*این قضیه باعث این انتقال شد؟

 

یک بخشی این بود و یک بخشی هم مربوط به افرادی بود که در اردوگاه مسئولیت راهبردی فرهنگی اردوگاه را عهده‌دار بودند و من هم توفیق داشتم در آن جمع حضور یابم. ما را به اردوگاهی منتقل کردند که بین رمادیه و الانبار بود. به نام اردوگاه بین القفسین. اولین بار حاج آقا را آنجا زیارت کردم.

 

حاج آقا به من فرمودند ما را ممکن است از هم جدا کنند، من خدمت به اسرا را در یک جمله به شما بگویم که اگر در اردوگاه دیگری رفتید، سعی کنید برای برادران اسیر خود، مادر باشید.

 

*منافقین هم خیلی کار می کردند.

 

بله. منافقین در طول ۸ سال اول اسارت، از تمام اردوگاه ها جمعی را شناسایی کردند و حتی در یک مقطعی سران اینها وارد اردوگاه ها می‌شدند. ما را از اردوگاه موصل ۴ بعد از قطعنامه یعنی ۸ سال جنگ که تمام شد و قطعنامه پذیرش شد، حالا تصور کنید که رفتار عوض شود، رژیم بعث تصمیم گرفت بچه ها را برای زیارت کربلا ببرد و ما هم در اردوگاه موصل ۴ که خیلی انسجام قوی بین بچه ها داشتیم.

 

با فرمانده اسرای اردوگاه که آقای محرم آهنگران بود و ۱۰ سال اسارت داشت، جمعی که در اردوگاه کار فرهنگی می‌کردند جمع شدیم و به آقا محرم گفتیم باید برویم مذاکره کنیم. مذاکره در دنیای اسارت! گفتیم ما را برای زیارت کربلا می برید نمی رویم مگر اینکه شما بنویسید و امضا کنید که تبلیغ نمی کنید. ما تعهد نکردیم که تبلیغ نمی کنیم ولی آنها تعهد کردند که تبلیغ نکنند. اردوگاه بسیج شد و شعارها را به زبان عربی نوشتیم.

 

قرقره هایی می آوردند که سوراخ مانند و نخ آنها بسته می شد و جمع کردیم در تیوپ خودکار و سوراخ این قرقره ها پیام هایی به مردم عراق می‌نوشتیم که احساس می کردیم باید رسالت حضرت زینب (س) را برسانیم. این پیام ها بعضی‌هایش به دست بعثی ها افتاد. ضرب و شتم سنگینی از بچه ها کردند و تعدادی از بچه ها ۳۰ نفری را شناسایی کردند.

 

*تا حرم حضرت عباس (ع) هم سینه خیز رفتید.

 

در ورود به حرم حضرت سید الشهدا بچه سینه‌خیز می آمدند و یک اعتقادی بود. حاج آقا ابوترابی می‌گفتند این پاداش و مزد این صبوری در دوران اسارتتان بود که حضرت سیدالشهدا نصیب این دوستان کرد. بچه‌ها سینه‌خیز می رفتند و مسیر بین الحرمین را هم بچه ها کفششان را دور گردنشان انداختند که نشانه تواضع در برابر حضرت عباس (ع) بود.

 

*۳۳ نفرتان را هم گرفتند و محکوم کردند که به خاطر این قصه بود.

 

برای این مسئله بود. تیمسار نذار که با آقای ولایتی در ژنو مذاکره می کرد، ما را محاکمه کرد؛ یعنی جلسه ای تشکیل شد، اتهامات را می خواندند و بعد می گفتند به این اتهام می گفتند به جایی می روید که در عمر خود ندیده اید. یک سرباز عزیزی در اردوگاه بود که خیلی ابتدا اذیت می‌کرد و دعا می‌کردیم کاظم به مرخصی برود که بچه ها را اذیت نکند، این اندازه سخت می گرفت.

 

یک روز کاظم مرخصی رفته بود و مادر ایشان شیعه بود و خواب حضرت زینب (س) را دیده بود که ایشان در عالم خواب به مادر او گفته بود شیرت را حلال فرزندی نکن که یاران ما و فرزندان ما یا سیدی از اهل بیت (ع) ما را اذیت می کند که این مادر به کاظم می گوید بین اسرا سیدی هست که شما او را اذیت می کنید؟

 

کاظم وقتی از مرخصی برگشت، کامل متحول شده بود و این تاثیر خوابی بود که مادر او دیده بود و حاج آقا طرف مشورت کاظم شد. کاظم مسائل شرعی را از حاج آقا می پرسید. در لحظه ای که می خواستند حاج آقا را ببرند، کاظم به عنوان این که من می‌خواهم محافظ حاج آقا باشم کلاش خود را برداشت و به داخل آمبولانس رفت که فاصله اردوگاه تکریت ۵ تا ۱۷ همک را بتواند در محضر حاج آقا باشد.

 

کاظم بعد از این که ما آزاد شدیم و این فضای بین دو کشور باز شد، به ایران آمد و به قم رفت. از تک تک بچه های اردوگاه حلالیت خواست. کاظم به مشهد رفت و بالای سر مزار حاج آقا در صحن آزادی، حلالیت خواستند.

 

این عالَم خلقت، نظام قانونمند عجیبی دارد. کاظم به عراق برگشت و جنگ داعش شد. کاظم به عنوان داوطلب مدافعین حرم از عراق لباس رزم پوشید و در صحن حرم حضرت زینب (س) شهید شد.

 

*شما آمدید و ایشان ماند.

 

بله. ما آمدیم و حاج آقا را نگه داشتند، تا فکر کنم اواخر شهریور و یا اوایل مهرماه بود که حاج آقا را آزاد کردند. آبان ماه حاج آقا را در بروجرد داشتیم و میزبان ایشان بودیم که خطبه عقد را خواندند.

 

*حادثه منا یکی از تلخ‌ترین خاطرات دوران کاری شما بود.

 

سختی فاجعه منا، از روزهای اسارت برای من خیلی سخت‌تر بود. تصور کنید که مسئول و مدیر یک جمع زیادی از خانواده هایی هستید که به شوق حاجی شدن آمده اند و یکباره با این فاجعه و مصیبتی مواجه می شوند.

 

*آقای قاضی عسگر اینجا بودند و توضیحی دادند ولی از زبان شما هم شنیدنی است، این که می گویند برخی چیزها کوتاهی کردند و یک ساعت خاصی باید حجاج و کاروان ما می رفتند و روسای کاروان ها به این موضوع دقت نکردند، درست است؟

 

صادقانه بیان می کنم که این موضوع اصلاً صحیح نیست. هیچ جا نداشتیم که زائر چه ساعتی باید حرکت کند. بله، بعد از این فاجعه و مصیبت، عربستان زمان‌بندی کرد ولی صبح آن روز از حدود ساعت ۸:۳۰ صبح، سربازان عربستان آمدند و زنجیره انسانی درست کردند. بازوها در دست همدیگر بود و به حجاج گفتند از این خیابان بروید چرا که ترافیک سنگین است.

 

شما تصور کنید در کشور خارجی هستید و زائر هم آشنایی به زبان ندارد و سرباز دولت عربستان با لباس های نظامی و گارد ویژه حلقه انسانی تشکیل دادند و خیابان ۵ متری را بسته اند و به شما حکم می کنند که باید از این خیابان تعیین شده بروید.

 

*آن لحظه که ابتدای ماجرا بود سعی کردید به مقامات عربستان تماس و ارتباطی بگیرید؟

 

حدود ظهر آن روز بود که فاجعه کم کم ابعاد خودش را نشان داد. فراخوانی در چادرها کردیم و بچه های زبان‌دان در بعثه و بچه های ستادی ما را در گروه های ده نفره بسیج کردیم که امکانات و آب ببرند.

 

عمق فاجعه بسیار وسیع بود. کسی نمی توانست خود را به مرکز این مصیبت برساند، چون پیکرهای شهدا روی هم ریخته بود و بچه ها هم به زائرین ایرانی و هم به زائرین غیرایرانی کمک می‌کردند، گروه های امدادی بیش از ۶۰۰ زائر کشورهای دیگر را نجات دادند، ولی بعدازظهر فکر می کنم حدود ۵-۴ بعدازظهر بود که دولت عربستان آنجا را منطقه امنیتی اعلام کرد و همه را بیرون کردند. روز بعدش در خیمه ها رفتیم.

 

*یکسری آمده بودند و یکسری نیامده بودند.

 

مثلاً فرض کنید در خیمه بزرگوار نیشابور بروید، ۵۳ شهید داده باشند و زائر بزرگواری که خانم اهل سنت بودند، خیلی بی‌تابی می کرد و خدمت ایشان رفتم. ایشان فرمود همسرم خیلی تلاش کرد من را نجات دهد، وقتی این موج آمد همسرم من را نجات داد و خود او زیر این موج افتاد. (تأثر شدید آقای اوحدی)

 

 بعد از این که یکسری از جنازه ها را کنار زدم همسرم را بیرون آوردم و دو ساعت سر همسرم روی پای من بود. تا بعدازظهر زیر آفتاب می ماند تا مقامات عربستان آن منطقه را امنیتی می کنند و ایشان را بیرون می کنند. ایشان می گفت من همسرم را دو ساعت روی پای خودم نگه داشتم و بعد از من جدایش کردند.

 

*بعد هم قصه تحویل ندادن جنازه ها بود.

 

بله. من یک نکته ای را بیان کنم که مقام معظم رهبری هم در دیداری که خدمت ایشان بودیم، بعد از برگشت ما بیان کردند، ابعاد این فاجعه باید روشن شود. درست زمانی که برخی از دعواها درون حاکمیت عربستان وجود داشت، آنجا دنبال این بودند، تغییراتی مثل ولیعهد اتفاق افتد این فاجعه رخ داد. آن زمان ولیعهد عربستان رئیس شورای عالی حج بود.

 

شاید این سلسله اتفاقات به شکلی می خواست نشان دهد که ایشان به حدی بی‌لیاقت است که حج را هم نمی تواند اداره کند. من خودم با آقای کولیوند شمردیم که ۲۵ تریلی که اجساد مظلوم حجاج و مهمانان خانه خدا را جابجا کردند. من در کتاب «فاجعه غمبار منا» این مسئله را عنوان کردم که ان شاالله به چاپ می رسد. یک روز بچه ها وقتی به سردخانه رفتند درهای سردخانه را بستند و بچه ها ۱۲ ساعت در سردخانه مانده بودند، تا هیئتی از ایران آمد و وزیر بهداشت آقای دکتر قاضی زاده هاشمی هم بودند.

 

*همان زمان بود که گفتند جنازه ها را نمی دهیم؟

 

بله. به ما می گفتند شناسایی شده‌اند اما اینها باید اینجا دفن شوند و کسی را نمی توانید منتقل کنید. اولین نشست رسمی ما غیر از نشستی که با وزیر حج داشتیم، نشست رسمی مطالبه‌گری از جانب حکومت بود که وارد عربستان شد. به ما اعلام کردند چهارشنبه جلسه رسمی در وزارت خارجه در جده است.

 

صبحی که خواستیم عازم جده شویم با سفیر ما تماس گرفتند و گفتند همتای وزیر بهداشت شما، در ریاض جلسه ای دارد و نمی تواند در جلسه شرکت کند. پیش‌بینی ما این بود که اینها نمی خواهند این جلسه تشکیل شود و این بداخلاقی را می کنند تا ما بگوییم چون همتای ایشان نیست پروتکل رعایت نشده و ما وارد جلسه نمی شویم.

 

آن جلسه تصمیم گرفتیم که حضور داشته باشیم حتی اگر همتا نباشد و پروتکل رعایت نشود. ایشان از موضع بالا یک خیرمقدمی گفت و صحبت های مقدماتی را کرد و آماده شنیدن حرف های ما شد. از ما اصرار و از آنها توجیه کردن بود. آقای قشقاوی کنار من بودند، پیامک به موبایل ایشان آمد که با حالت تعجبی به من گفتند نگاه کنید. من نگاه کردم دیدم فرمایش مقام معظم رهبری روز هشتم مهر ماه در نوشهر بود که «اگر کوچکترین بی‌حرمتی به ابدان حاجیان ما شود پاسخ می دهیم و پاسخ ما تند و شدید خواهد بود».

 

در این شرایط بهتی که ما بودیم یکباره در باز شد و یکی از عوامل دولت عربستان وارد شد و کاغذی را آورد و جلوی نماینده وزارت خارجه گذاشت که در جلسه بود. ایشان نامه را که دید چهره و حالت دستش عوض شد. من به آقای قشقاوی عرض کردم که فکر کنم خودش است. آقای دکتر ... در حال صحبت بود. کاغذ را که دید، لحن او عوض شد و یکباره شروع کرد که باید فکر کنیم و شما مهمان ما هستید و اجازه دهید جمع‌بندی داشته باشید. من شماره آقای اوحدی را می گیرم و به ایشان خبر می دهم. جلسه را جمع کردند.

 

ما به کنسولگری نرسیده بودیم که موبایل من زنگ خورد. دکتر هشام بود که وزیر ما از ریاض تماس گرفت و گفته شما مهمان ما هستید و چون به جده آمدید به احترام وزیر شما، امشب به وزارت حج عربستان در جده با شما ملاقات می کند. شما به مکه برنگردید. وزیر بهداشت اینها تا در ورودی برای استقبال آمد.

 

ولی چه اتفاقی می افتد که ایشان در آن رژه نظامی آن نوع ادبیات را بکار می‌برند؟ زمانی که ۶ هزار و ۵۰۰ قربانی مظلوم این فاجعه داشته و همه دنیا سکوت کرده‌اند! هیچ رهبر و هیچ رئیس جمهور و هیچ جریانی در هیچ نقطه عالم خلقت حرفی نزد.

 

همه چیز عوض شد. وزیر بهداشت آنها آمد و گفت حق با شماست. اینها از نگاه ما شهید هستند و شب جلسه با وزیر بهداشت تمام شد و به سمت مکه آمدیم.

 

ساعت یازده شب بود که دروازه مکه بودیم که مجدد موبایل من زنگ خورد. باز دکتر هشام بود. او اضطرابی داشت که آرامش پیدا نمی کرد. شاید به این بهانه می خواست بداند چه خبری از ایرانی ها است. گفتم جلسه با وزیر بهداشت خوب بود و گفت دستور دادیم پیکر شهدا هر کدام را شناسایی کردید تنها کشوری هستید که می‌توانید پیکرها را منتقل کنید.

 

 

 

*خیلی لطف کردید.

 

خواهش می کنم.

 

*من خداحافظی می کنم و برنامه با دستخطی که آقای اوحدی به یادگار برای ما می‌نویسند به پایان خواهد رسید.

 

«بسمه تعالی

 

امشب توفیق حضور در برنامه موفق و تاثیرگذار دستخط نصیب بنده شد. فرمودند دستخطی را بنویسم، فکر کردم دستخط واقعی و ماندگار را شهدای عزیز، جانبازان صبور و آزادگان در جای جای مملکت با قلم ایثار و رشادت‌های ماندگار و با جوهر خون پاک خود، به رشته تحریر درآوردند.

 

دعا کنیم حافظ این دستخط های ماندگار و انتقال آن به نسل های آینده باشیم.

 

آمین یا رب الشهدا».