اصلاحطلبان ربع قرن بعد از دوم خرداد/ انسداد؛ سرانجام تدلیس در سیاست
بیستوپنج سال قبل پیروزی سید محمد خاتمی در انتخابات ریاستجمهوری جریان جدیدی را در امتداد جریان چپ دهه شصت، بهنام اصلاحطلبی، بهوجود آورد.
دوم خرداد 1376، آقای سید محمد خاتمی نامزد مجمع روحانیون مبارز و برخی دیگر از احزاب جریان چپ، درحالی که کمتر کسی پیشبینی میکرد با رأی قاطع 20میلیونی توانست بر رقیب اصلی خود آقای علیاکبر ناطقنوری پیروز شود و نام خود را بهعنوان پنجمین رئیسجمهور ایران به ثبت برساند.
جریان دوم خرداد که بعد از مدت کوتاهی نام خود را به اصلاحطلب تغییر داد و همچنان به همین نام شناخته میشود از آن روز تاکنون یکی از بازیگران اصلی سیاست در ایران است که در انتخابات مختلفی نام این جریان و چهرههای شاخص آن به گوش میرسد اما در سالهای اخیر و بهویژه از سال 92 و روی کار آمدن دولت حسن روحانی، با مشکلاتی روبهرو شد که ناشی از عدم حل برخی مسائل در گذشته بود،
مسائلی که از زمان دوم خرداد تاکنون گریبانگیر این جریان است و تا زمانی که در این مشکلات بازبینی نشود، همچنان این جریان در ساحت سیاست ایران ممکن است نتواند آنطور که باید نقشآفرینی کند و ظهور و بروز داشته باشد.
جریان چپ سنتی که در دهه شصت با تکیه بر شعارهایی همچون اسلام ناب محمدی(ص) و دفاع از مستضعفین و مبارزه با آمریکا توانست اکثریت مجلس سوم را به دست بیاورد، در نیمه دوم دهه هفتاد در حالی به پاستور راه یافت که بهنظر میرسید مانند ده سال قبل نمیاندیشد و یا دستکم صلاح نمیداند آنگونه با مردم صحبت کند!
جریان چپ سنتی در همان روزها به اصلاحطلب تغییر نام داد؛ تغییر نامی که مدعای تغییر در شعارها و نحوه اندیشیدن این جریان را در دل داشت؛ این جریان در دهه شصت مدافع اقتصاد کوپنی و دولتی بود اما در دولت سید محمد خاتمی شاهد حضور وزرای اقتصادی دولت هاشمی بودیم که طرفدار بازار آزاد و حاکمیت سرمایه بودند. در مسئله روابط خارجی، بیشترین تلاش برای ارتباط با آمریکا و عادیسازی روابط در دوره دوم خرداد از سوی کسانی مطرح شد که زمانی منادی مبارزه با غرب بودند و در مسئله فرهنگ نیز کسانی روی کار آمدند که روزگاری خط مقدم مقابله با ویدیو بودند و آستینکوتاهها را در گزینشها ردصلاحیت میکردند اما حالا شعارهای دیگری میدادند!
این مسئله موجب یک شکاف عمیق میان گذشته و حال این جریان شد و حتی تندروی در تغییر بهحساب میآمد و برخی اعضای منتسب به این جریان چنان در این شعارها محو شدند که مرز بین آنها و براندازان مشخص نبود و عملاً به بحرانآفرینی انجامید.
ـ شعار بهجای ایده در حکمرانی: جریان اصلاحطلب (دوم خرداد) اگرچه تحت عنوان شعارهای کلی مانند توسعه سیاسی، آزادی بیان و شعار "ایران برای همه ایرانیان" روی کار آمد اما فاقد راهبرد و راهکارهای عملیاتی برای اداره کشور بود، در حقیقت مشخص نبود که اصلاحطلبان درباره چالشها و مشکلات اساسی کشور در حوزههای اقتصاد، فرهنگ و آسیبهای اجتماعی چه برنامههای قابلاجرایی دارند و هدفشان اصلاح چهچیز در کشور است که در صورت راهیافتن به مجلس، شوراها و ریاستجمهوری آن را دنبال میکنند.
این مسئله امری است که بارها حتی از زبان اصلاحطلبان نیز شنیده شده بود و اعتراف کرده بودند که مراد از اصلاحات مشخص نیست. عدمتعریف اصلاحطلبی موجب شد در زمان روی کار بودن جریان اصلاحات، بخشی از بدنه تندروی اصلاحطلب، بهخیال اینکه "جامعه با رأی 20میلیونی به خاتمی با ما همسو است" دست به رفتارهای خشونتبار و رادیکالی زدند که عملاً بهمعنای ناامید کردن این جریان و ریزش پایگاه رأی آنها بود.
از سوی دیگر، این عدم تعریف اصلاحطلبی به نداشتن ایده برای حکمرانی منجر شد، در حقیقت این جریان علاوه بر اینکه مشخص نبود بهدنبال اصلاح در چیست، معلوم نبود که در اقتصاد چه برنامهای پیاده خواهد کرد و یا در سیاست خارجه براساس کدام ایده عملیاتی ـ و نه صرفاً شعارِ تنشزدایی ـ کار خواهد کرد. خاتمی در اقتصاد روزی بهسراغ حسین نمازی اقتصاددان طرفدار اقتصاد دولتی و از مدیران دولت میرحسین موسوی میرود اما بعد از مدتی، از وی رویگردان میشود و سراغ محسن نوربخش هدایتگر سیاست تعدیل هاشمی رفسنجانی را میگیرد.
ـ اختلاط با اپوزیسیون: عدم مرزبندی شفاف جریان اصلاحات با اپوزیسیون در آن مقطع موجب شد بخشی از این جناح آگاهانه یا ناآگاهانه به ابزاری برای گروههای معارض تبدیل شود و برخی از نیروهای اصلاحطلب به خارج کشور پناهنده شوند.
نمونههایی از این رفتارها را میتوان در مطالب روزنامههای زنجیرهای، حادثه کوی دانشگاه و تحصن مجلس ششم دید، امری که حالا بعد از گذشت بیست سال خودشان نیز به آن معترفند. بهزاد نبوی نماینده مجلس ششم، سال 96 طی گفتگویی، در مذمت تحصن و استعفای دستهجمعی در مجلس ششم میگوید: «من خودم جزء کسانی بودم که در آن حرکت (تحصن و استعفا) حضور داشتم. بهجرئت میگویم آن حرکت هیچ نتیجه عینی و ملموسی نداشت؛ حتی همفکران ما که برای مجلس هفتم کاندیدا شده و رد صلاحیت هم نشدند، در انتخاباتی که اداره آن بر عهده دولت اصلاحات بود، رأی نیاوردند.»
راهیابی افرادی همچون اکبر گنجی به این جریان، سخنرانی آیتالله منتظری در آبان 76 علیه نظام و رهبری، کنفرانس برلین و... همه پسلرزههای عدممرزبندی شفاف جریان اصلاحات با اپوزیسیون بود، شاید بخشی از بدنه اصلاحطلبان آن زمان احساس میکردند که با این حرکتهای افراطگرایانه، مردم به یاری آنها خواهند آمد اما عملاً نتیجه معکوسی دیدند و در نهایت سوم تیر سال 84، تمام مسئولیتهایی را که در عرض 8 سال به دست آورده بودند به رقیب واگذار کردند.
دور بودن از قدرت بعد از سال 84، میتوانست به آنها در بازنگری در اصلاحطلبی و بازتعریف خودشان کمک کند اما از آنجا که همچنان زمام امور این جریان بهعهده طیف تندرویی قرار داشت که رهبری این جبهه را هم احاطه کرده بودند، با تشدید رادیکالیسم در سال 88 عملاً در رویارویی با نظام و حاکمیت قرار گرفت و دست به انتحار زدند، انتحاری که بیشترین آسیب و خسارت را به این جناح وارد کرد و برای 4 سال دیگر نیز در انزوای سیاسی قرار گرفتند.
در این دوره علاوه بر اینکه سازمان برای جریان اصلاحات دچار آسیب جدی شد، رهبری سنتی این جناح یعنی سید محمد خاتمی نیز که با سکوت و مواضع ضدونقیض خود طیف اپوزیسیون و تندرو را حمایت کرده بود، از ساختار سیاسی کشور دور شد و عملاً کنشگری وی دنیای سیاسیاش را محدود کرد و صرفاً بهصورت یک چهره نمادین و نه کارکردی در دایره محدودی از اصلاحطلبان (طیفی از تندروها و مدیران دولت اصلاحات) ظهور و بروز داشت، چهرهای که مهمترین ظهور و بروز سیاسیاش بعضاً خواندن خطبه عقدهای ازدواجهای سیاسی بود!
ـ فرصتطلبی و نه اصلاحطلبی: عدمتعریف اصلاحطلبی البته دلیل خاصی هم داشت و آن فراهم آوردن فضا برای «فرصتطلبی» بود، در واقع اصلاحات خود را تعریف نمیکرد تا فرصتِ فرصتطلبی را از خود نگیرد، چه اگر خود را چه بهلحاظ معرفتی و چه بهلحاظ عملی تعریف میکرد و مرزهای خود را با اپوزیسیون و گروههای دیگر مشخص میکرد، احتمالاً نمیتوانست به این راحتی فرصتطلبی و تلاش کند ظرفیتهای غیراصلاحطلبی را هم به خود بدوزد.
بیپاسخ گذاشته شدن این پرسشهای مهم که "اصلاحطلبی چیست؟" و "اصلاحطلب کیست؟" و "چه ایدههایی برای اداره کشور دارند؟" اگرچه یک وضعیت معلق را پدید آورده بود اما موجب شد در انتخابات سال 92 و با مشاهده بالارفتن شانس پیروزی حسن روحانی در نظرسنجیها، اطراف وی را بگیرند و کاندیدای مشخصاً اصلاحطلبِ این انتخابات (محمدرضا عارف) را مجبور به کنارهگیری کنند. حسن روحانی یک چهره وابسته به تشکیلات جامعه روحانیت و اصطلاحاً راست سنتی شناخته میشد که در دوره احمدینژاد مواضع تاحدودی همسو با اصلاحطلبان داشت اما مشخص نبودن مرزهای اصلاحطلبی این اجازه را به آنها میداد که هرشخصی را که احتمال رأیآوری دارد وارد جناح خود کنند.
این اتفاق در سال 84 نیز رخ داد، در دوره دوم انتخابات ریاستجمهوری و رقابت میان آیتالله هاشمی رفسنجانی و محمود احمدینژاد، اصلاحطلبان که در دوره دوم خرداد بیشترین حملات و تهمتها را متوجه شخص هاشمی رفسنجانی کرده بودند، در این انتخابات یکپارچه ستادهایشان را در اختیار وی قرار دادند.
در حقیقت این تعویقِ در تعریف اصلاحطلبی و مشخص نکردن حدود آن، نوعی امکان فرصتطلبی را نیز به آنها میداد تا با هرشخصی که اندکی مواضع همسو با آنها داشت ائتلاف کنند و وارد دایره قدرت شوند، و شاید اساساً به همین دلیل اصلاحات تعریف نمیشد که فرصت فرصتطلبی را سلب نکند، این فرصتطلبی در جریان انتخابات مجلس دهم نیز تکرار شد و از علی لاریجانی تا کاظم جلالی و بهروز نعمتی در لیست امید جای گرفتند و هرکس در گذشته با جناح و حزب خود دچار مشکل میشد، به دامن اصلاحطلبان پناه میبرد.
این نوع فرصتطلبی و اراده معطوف به قدرت، در نهایت بهضررشان تمام شده است و امروز بهخاطر حمایت از دولت روحانی، مجبورند در تمام اشکالات و نقدهای وارده به این دولت شریک باشند. در انتخابات 1400 نیز بخشی از این جریان بهدنبال حمایت از علی لاریجانی بودند.
در حقیقت، اصلاحطلبی اگر باید مرزهای خود را با اپوزیسیون و جبهه ضدایرانی مشخص کند، باید در داخل نیز با جناح اصولگرا نیز مرزبندی داشته باشد. این لزوم شفافیت در تعریف "چیستی" این جناح، متوجه بخشی از اصولگرایان هم هست و آنها نیز باید مرزبندی روشنی با سایر جناحها داشته باشند و مفهوم اصولگرایی را بازتعریف کنند.
ـ بیسر؛ بیسامان: بعد از شکست در انتخابات دوم اسفندماه 98، بخشی از اصلاحطلبان، صحبت از بازسازی و بازبینی در گفتمان اصلاحطلبی میکنند. حزب کارگزاران و مشخصاً دبیرکل آن غلامحسین کرباسچی آبان ماه سال 98، از فقدان رأس در اصلاحات سخن گفته بود و بهنحوی پروژه عبور از خاتمی را کلید زد! اگر عبور از خاتمی در سال 80 و زمان انتخابات ریاستجمهوری دوره هشتم، مطالبه طیف تندروی این جریان بهدلیل عقب ماندن مطالباتشان بود، امروز عبور از خاتمی بهمعنای یافتن یک رهبر در رأس این جناح و بازبینی در سازوکار تشکیلاتی آنهاست چرا که ناکارآمدی خاتمی برای آنها مسجل شده است.
با این حال برخی از اصلاحطلبان معتقدند که خاتمی همواره یک شخصیت کاریزماتیک برایشان بوده است نه یک رئیس تشکیلاتی؛ هرچند کاریزمای وی به پای امثال روحانی هزینه شد! علی صوفی وزیر تعاون دولت اصلاحات در گفتوگو با تسنیم معتقد است: «من این واقعیت را باید عرض کنم که تمام سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان ناشی از جایگاه کاریزماتیک آقای خاتمی بود؛ یعنی اگر هر لیستی اصلاحطلبان میدادند و هر فردی را کاندیدا میکردند بهشرطی مردم به آن لیست یا کاندیدا رأی میدادند که خاتمی مهر تأیید میزد... این جایگاه کاریزماتیک با آن پایگاه اجتماعی در دولت روحانی آسیب دیدند و قطعاً اعتبار اجتماعی اصلاحطلبان و شخص خاتمی نسبت به این مسئله پایینتر آمده است.»
خاتمی اگرچه عنصر محوری این جریان را عهدهدار بود اما بهدلیل آنکه بهجای تلاش برای پایان دادن به بحرانها، در فرصتطلبیها و یا تندرویها جریان را همراهی کرده بود، از اقتدار و کاریزمای وی کاسته شد و برخی از جوانان نسل پسادومخردادی اصلاحطلب، سال 97 در نامه سرگشاده به خاتمی نوشتند: «بیست و یک سال پس از دوم خرداد، جریان سیاسی موسوم به این نام هنوز از سامان سیاسی متناسبی برخوردار نیست و فقدان سازمانی پویا برای هدایت جریان اصلاحات به مهمترین نقطه ضعف اصلاحطلبان بدل شده است.»، آنها در این بیانیه تأکید کرده بودند: «جریانی که توسعه سیاسی را بهعنوان شعار اصلی و برنامه محوری خود انتخاب کرده است باید از فردمحوری بهسوی نهادمحوری حرکت کند چرا که معلوم نیست همواره بتوان از سرمایه اجتماعی گرانقدر شما بهره برد.»
بیستوپنج سال پس از دوم خرداد، مهمترین بحران در جریان اصلاحطلبان، بحران هویت و نداشتن مانیفست و شناسنامه سیاسی و ضربه به فردمحوری این جریان است، معضلی که گاه موجب میشود آنها از برج عاج روشنفکری و سردادن شعار اصلاحات ساختاری به تبلیغات میدانی برای افرادی همچون حسن روحانی روی بیاورند و گاه علیرغم همه شعارهای ضدخشونت خود، از فردی حمایت کنند که مهمترین تعیّن و ویژگیاش در سیاست خشونت است: اکبر گنجی.