در سالهای گذشته شاهد شکلگیری جریانی در تولید آثار داستانی درباره پیامبر(ص) بودهایم که برخی کلیشهزداییها نتیجه بدفهمیها بوده و مخاطراتی را برای ادبیات دینی در پی دارد.
اصطلاح کلیشه زدگی و کلیشه گرایی در ادبیات خاصه ادبیات داستانی در دوره پس از پیروزی انقلاب اسلامیدر شرایط ویژهای در فضای ادبیات داستانی کشور بازتولید و بازمصرف شد. نکتهای که میتواند تصور ما نسبت به اصطلاحات رایج را اصلاح کند آن است که بعضاً تفاوت قابل توجهی میان مفهوم لغوی کلمات و مفهوم اصطلاحی آنها وجود دارد. اصطلاحات زادگاه دارند و در زمان خاص و توسط جریان و گروههای خاص ادبی استعمال میشوند. اصطلاحات در لایههایی از ابعاد فرهنگی، سیاسی و هویتی و در فضای تقابلها و تعارضهای فرهنگی و ادبی شکل میگیرند. اصطلاحات بیش از مفهوم خود تابع اغراض بکاربرندگان و پایگاه فکری و ادبی شان هستند. ازاین رو با فضای استعمالی که بر آنها احاطه کرده تعیین و تشخص مییابند.
جریان ادبی روشنفکری در تلاش بازیابی جایگاه خود
بعضاً معنایی فراتر از معنای لغوی خود دارند. اطلاع و اشراف از بطن و متن اصطلاحات برای استعمال کنندگان آن ضروری است. چرا که ناخودآگاه در استعمال اصطلاحی خاص و بدون توجه به پیشینه آن، از ادبیات گفتمان مقابل یا معارض سخن میگویند.این مسأله در تاریخچه ادبیات داستانی پس از پیروزی انقلاب اسلامیخاصه در گونههایی چون ادبیات داستانی دفاع مقدس و دهههایی چون دهه ۶۰ به وفور دیده میشود. جریان ادبیات روشنفکری به حاشیه رانده شده در پی پیروزی انقلاب اسلامیتلاش کرد با جعل یا بازیابی برخی اصطلاحات و معرفی خود به عنوان مرجع معنی بخش بهاین اصطلاحات موضع از دست رفته خود در میان توده مردم را بازیابد و خط تماس و تضاد جدید در حوزه اصطلاح سازی با انقلاب اسلامیترسیم کند.
اصطلاح ادبیات دولتی نتیجه استمرار در تکرار ایجاد شد
این فرایند استعمالی با تکرار، تثبیت و رسمیت یافتگی بعضاً تا زمان کنونی نیز دوام یافته است. به عنوان مثال این جریان زمانی که از ادبیات داستانی دولتی یاد میکند. دقیقاً در صدد دوقطبی سازی غلط دولتمردان و توده مردم است. با این تلقی که انقلاب اسلامیدر شکافی از خواست و اراده مردم جدا شده است. علاوه براین دولت دراین اصطلاح منطبق بر حاکمیت و به صورت مشخص جمهوری اسلامیاست.
رونق برخی اصطلاحات هدفمند است
واقعیت آن است که عدم توجه و دقت نظر در ریشههای اصطلاحی و مستعملین آنها، موجب شد حتی طیفی از اهالی نظر در جریان ادبیات داستانی متعهد نیز بدون توجه به خاستگاه این اصطلاحات آنها را استعمال کرده و به تثبیت آن کمک کنند. نکته دیگر آن است که رونق این اصطلاحات که کاملاً جهتمند و هدفمند و موضعمند وضع شدهاند عرصه یک سویهای را برای تفسیر و تحلیل و سطح بندی و گونه بندی ادبیات داستانی فراهم میآورد و بدون جبهه مقابل یا دیدگاه معارض به ادبیات سویه داده و آن را به نفع جریانی خاص مصادره میکند. اصطلاح کلیشه و ادبیات کلیشهای نیز ازاین وجه خالی نبوده است.
ادبیات داستانی نوین خاستگاه کلیشه زدایی
اگر بخواهیم به شکل دقیقتری به ریشهها و زادگاه این اصطلاح در حوزه ادبیات داستانی نوین رجوع کنیم، باید پیش از هر چیز به خاستگاه این نوع ادبی مدرن توجه نشان دهیم. رمان تلاشی برای پایان دادن به کلیشههای فکری و ادبی ادوار پیش از خود بود. در تعریف مشهور از رمان آن را روایتگر انسان مسألهدار یا پروبلماتیک دانستهاند. انسان پشت کرده به سنتها. و رمان را نیز روایتی خود بسنده و تشخص یافته دانستهاند که انسان را در کانون توجهات خود قرار میدهد. انسان پرسشگر و شکاک که بندهای گذشته خود را بریده است و در صدد جستجو درباره خود و هستی است.
بنابراین خاصه در حوزه ادبیات داستانی نوین و به ویژه رمان به عنوان قالب برجستهاین نوع ادبی، با ماهیتی مواجه هستیم که در گسس با اصول ثابت گذشته در نگاه به جهان و انسان و نحوه روایت از آن پدید آمده است.این تلقی کمابیش در ورود ادبیات داستانی به کشورمان درباره ادبیات داستانی نوین وجود داشته است. بنابراین با ماهیتی مواجه هستیم که قوام خود را از دوگانه کلیشه و ضد کلیشه اخذ کرده است. طبعاً دراین جا مرادمان از کلیشه مفهوم لابشرط آن نیست. بلکه ادبیات داستانی نوین به نسبت خاستگاه فکری فرهنگی خود کلیشه را به نحو خاصی که میتوان بن مایه آن را رویکرد اومانیستی دانست اراده میکند.
به نظر شما علتاینکه در ادبیات دینی از کلیشههایی چون گلنرگس استفاده میشود و در آثار کمتر به سمت خلق ترکیبهای ماندگار میرویم، چیست؟
توجه به نکته پیشین ما را قادر خواهد ساخت سطح بحث و مسأله را از سطوح ظاهری به سطوح و لایههای هویتی ادبیات داستانی و جریانهای فعال در آن ارتقاء دهیم. بحث بر سراین نیست که به عنوان مثال چرا در ادبیات داستانی دینی از کلیشهها استفاده میشود یا به عنوان مثال همانطور که در سوال شما آمده است گل نرگس به عنوان یک مفهوم کلیشهای کاربرد دارد. بحث بسیار عمیقتر است. موضوعاین است که جریان غرب گرا، کلیشه را نه در سطح استفاده از تیپها یا رخدادها یا موقعیتها یا نمادها، که اساساً برای بن مایه فرهنگایرانی و اسلامیبکار میبرد. به تعبیری دامنه کلیشه به نوع نگاه و جهان بینی و انسان شناسی رسوخ میکند. اما آنچه پیش ازاین آمد، تمام مفهومینیست که مستعملین ازاین واژه اراده میکنند و طبعاً تمام آن چیزی که در واقعیت ادبیات در جریان است نخواهد بود.
داستان در تمام مراحل به دنبال ابداع است
به تعبیری، گرچه اصطلاحات رایج بار ارزشی پیدا کرده و مستعملین به آن جهت میدهند اما به هر حال این اعتقاد که کلیشه گرایی در معنای عام آن میتواند در مقابل هنر و ادبیات ناب قرار گیرد محل تأمل و توجه است. ماهیت هنر و قوام آن بر نوآوری و ابداع است. داستان در شکل عالیاش در تمامیارکان، جوانب، اجزاء، عناصر و ابزارها به دنبال نوآوری است. به دنبال عدم تکرار است. به دنبال ابداع است. میخواهد در هر جهت در حد توان نسخه بدل چیز دیگر یا روایت دیگری نباشد. از این جهت و در این مفهوم ماهیت داستان با کلیشه ناسازگاری دارد.
در تاریخ ادبیات داستانی نوینایران نیز روشن است که داستانهای نوین در گسستی از ادبیات روایی کهن پدید آمده و بسیاری از چارچوبها و ساحتهای جدیدی از شخصیت، نثر، جزئی پردازی، قصهگویی و طراحی داستان را در نوردیدند. که بسیاری ازاین وجود هم اکنون در جریان هویتی ادبیات داستانی متعهد نیز تایید شده و به عنوان اصول روایت داستانی تلقی میشود.
استفاده از کلیشهها در ادبیات داستانی دینی چه نتایجی در این عرصه خواهد گذاشت؟
نتیجه آنچه آمد این است که نسبت ما با ادبیات داستانیایران اسلامی و مقوله کلیشه در آن یک نسبت هویتی است. ما در حوزه ادبیات داستانی پس از پیروزی انقلاب اسلامیدر حال گذار از نقطه ابتدایی پیش از انقلاب اسلامیبه دوره مطلوب هستیم. طبعاً دراین حرکت لازم است نسبت خود را با ادبیات داستانی اومانیستی غربی تعیین کنیم و هم از سوی دیگر نسبت خود را با ادبیات روایی کهنایرانی مشخص کنیم و در نهایت نسبت خود را با ادبیات مطلوب مشخص نماییم. این سه ضلع است که نشان میدهد در نهایت اصطلاح کلیشه در گفتمان ادبیات داستانی انقلاب اسلامیدقیقاً چه معنایی دارد و چه ظهورات و مراتبی در ساحت داستان میتواند داشته باشد. بااین وجود میتوان به گزارههایی درباره کلیشه که تا حدودی مؤلفهها و مراتب و خصوصیات آن را بر ما روشن میکند اشاره کرد.
کلیشه در ادبیات داستانی به چه معناست؟
کلیشه در مفهوم به معنای رفتار تکراری، قالبی است که در ساحت هنر میتوان آثاری چون: عدم جذابیت، عدم انتظار برانگیزی، ملالت داشته باشد.این واژه در حوزه هنر و ادبیات کاملا بار منفی دارد و کلیشه زدایی و کلیشه گریزی اصل غیر قابل تردید در هنر و ادبیات است. نکته دراین است که دامنه کلیشهها در حدود ادبیات چیست و استفادهکنندگان چه مواردی را جزوء کلیشههای نکوهیده بر میشمارند.
توجه بهاین نکته برای اهالی نظر الهام بخش است که هنر با وجود قوام گیری خود از ابداع و نوآوری،این مفهوم را به صورت مطلق به کار نمیبرد. هنرمند و داستان نویس در اثر هنری و داستانی خود ابداع کننده مطلق نیست. بلکه مراتبی از تکرار در تمامیآثار داستانی وجود دارد. بنابراین اگر بخواهیم مفهوم کلیشه پرهیزی را به صورت مطلق در اثر ادبی اعمال کنیم احتمالاً قادر به تولید هیچ روایت و داستانی نخواهیم بود.
هنر و ادبیات همواره میان دو پرانتز کلیشه مطلق و نوآوری مطلق در حرکت است
روشن است که تمامیقواعد و اسلوبهای هنری و داستانی حاکی از چارچوبها و اصول تکرار پذیر در عالم هنر هستند.این اصول و قواعد ساحتها و جوانب و اجزاء و ابزارهای متعدد روایی را شامل میشوند. به تعبیری هیچ جزئی از داستان وجود ندارد مگراینکه قواعد و چارچوبهای کلیشهای درباره آن طراحی و تدوین شده است. بنابراین هنر و ادبیات همواره میان دو پرانتز کلیشه مطلق و نوآوری مطلق در حرکت است. کلیشهها حتی به ساحت موقعیتهای نمایشی، کهن الگوهای روایت، الگوهای پیرنگ و طراحی شخصیت داستانی نیز نفوذ کردهاند و البته در عالم هنر و ادبیات، اهالی نظراین امور را مذموم نمیدانند.
آیا زمان در فرآیند کلیشهها تأثیرگذار است؟
نکته دیگری که باید بدان توجه داشت، نسبی و زمان مند بودن کلیشه است. از آنجا که کلیشه شدن امری، نیازمند به گذشت زمان، تکرار، اشنایی مخاطب و دلزدگی در نتیجهاین تکرار است. امور و آثار هنری ادبی غیر کلیشهای، در صورتی که مشمول گذشت زمان و تکرار شوند تبدیل به امور کلیشهای خواهند شد. بنابراین در فهم امر کلیشهای و به تعبیری کلیشه بودن کلیشه نیازمند مقایسه آن با موارد مشابه پیش از آن خواهیم داشت. معنایاین حرف آن است که با گذشت ادوار ادبی آثار ابداعی بعضاً به کلیشه تبدیل شده، کلیشهها ترک میشوند و اثار ابداعی جدیدی جایگزین آن خواهندشد.
چه ارتباطی میان ابعاد ادبیات با کلیشه وجود دارد؟
همچنین لازم است میان ساحتهای محتوایی و فرمیآثار داستانی و نسبت آنها با مقوله کلیشه تمایز قائل شویم. کلیشه گرایی به عنوان وصف ادبیات داستانی دفاع مقدس در دهه ۶۰ توسط جریان روشنفکری بکار برده شد. اما مراد این گروه از کلیشه گرایی چه بود و در نتیجه تثبیتاین تلقی چه رخدادی در ادبیات داستانی دفاع مقدس پدید آمد. بررسیها نشان میدهد آنچه به عنوان کلیشه محور توجهاین طیف بود و بعضاً برخی نویسندگان منسوب به ادبیات داستانی متعهد نیز براین باور باایشان هم رای شدند، ساحتهای مشخصی را شامل میشد.
برای مقابله با کلیشههای القایی برای دهه شصت در دهه هفتاد شاهد نگاه انسانی به جنگ بودیم
از جمله مهمتریناین امور نگاهایدئولوژیک به مقوله دفاع مقدس بود. تلقیاین مهم به عنوان امر کلیشهای و تکراری در ادبیات داستانیاین دهه، ادبیات داستانی دهه هفتاد را به گسست از مبانیایدئولوژیک سوق داد. چنانکه در دهه هفتاد شاهد نگاه انسانی به جنگ بودیم. ظهور چنین نگاهی دقیقاً در واکنش به کلیشههای القایی برای دهه ۶۰ بود. در نگاه انسانی به دفاع مقدس دیگر شاهد نبرد حق و باطل و جبهه اسلام و کفر نخواهید بود. زیرااین تعابیرایدئولوژیک است نه انسانی.
در نگاه انسانی تفاوتهای طرفین نبرد به حداقل میرسد و ادبیات دراین باره تردید میکند که آیا دفاع مقدس واقعاً مقدس بود؟ آیا واقعاً ما با دشمن جنگیدیم یا در خدمت نزاع قدرتها بودهایم؟ آیا کشتگان جبهه ما شهید بودهاند؟ آیا ثمره دفاع مقدس و به تعبیر آنها جنگ پوچی و خسارت نبوده است؟ روشن است که دراین گونه موارد تلقی غلط کیشه بودگی از نگاه و رویکرد فکری چه گونه ممکن است ادبیات متعهد را به انحطاط بکشاند. از جمله موارد دیگر که کلیشه انگاری شد وصف حماسی بودن ادبیات داستانی دفاع مقدس بود. عدهای با نکوهش حماسه به عنوان تم کلیشهای در ادبیات داستانی دفاع مقدس، به وضوح ازاین سخن گفتند که شرکت کنندگان در دفاع مقدس اساساً قهرمان نبودهاند آنها ارواح قدسی نبودهاند بلکه کاملاً زمینی بودهاند.
اگر هم قهرمان بوده اند آنها را باید محصول شرایط دانست نه اراده آگاهانه و فعال شان. و اگر هم در آن زمان قهرمان بودند پس از بازگشت از جنگ دیگر قهرمان نبودهاند. نگاه کنید به داستانهای مجموعه داستان من قاتل پسرتان هستم از آقای احمد دهقان یا گفته شد آنها قهرمانهای زمان خودشان بودند و دیگر قابل تکرار نیستند.
کلیشه گرایی و کلیشه زدایی چه تأثیری روی قهرمانهای ادبیات داستانی دارد؟
نگاه به قهرمان خاصه در ادبیات داستانی معاصر انقلاب اسلامی و دفاع مقدس تحت انگاره کلیشه زدایی به سمت متهم سازی، تقلیل گرایی، زمینی سازی و گناه آلودی شخصیت سوق یافته است.این ساحت از تأثیرات کلیشهزدایی که خاستگاه فکری فرهنگی غربی داشته و خصوصاً توسط جریان روشنفکری بر جریان ادبیات داستانی متعهد تحمیل شده یا القاء میشود حتی به ساحت دفاع مقدس نیز بسنده نکرده و ساحتهای ادبیات دینی را نیز در حال در نوردیدن است.
کلیشه زدایی در مسیر تقلیل گرایی
در طول سالهای گذشته شاهد شکل گیری جریانی در تولید اثار داستانی درباره پیامبر اکرم صلوات الله علیه بودهایم که برخی کلیشهزداییها در آن محل تأمل و نتیجه بدفهمیها بوده و مخاطراتی را برای ادبیات دینی در پی دارد. در روزهای اخیر نیز تاسیس مسابقه داستان کوتاهی با نام اگر علی جای من بود رسانهای شد. در توضیح هم آمده است مواجهه علی بن ابیطالب به عنوان یک انسان معمولی با مسائل روزمره زندگی در عصر حاضر که ظاهراً در ذیل برنامه رویداد ملیایوان هنر برگزار خواهد شد. اساس چنین تلقیهای معیوب و نا آگاهانهای که ممکن است نیات خیری هم پشت سر آن باشد، نوآوری و کلیشهزدایی و باصطلاح روزآمد کردن روایت از معصومین است.
تقلیل گرایی پیش فرضی اشتباه در کلیشه زدایی
اما پیش فرضی کاملاً غلط و تقلیل گرایانه را به عنوان تم محوری آثار داستانی تعیین کرده و آن را تحت عنوان فراخوانی منتشر کردند. یعنی چه اگر علی(ع)جای من بود. کسی کهاین تعبیر را طراحی کرده آگاهی داشته است که امام علی علیه السلام چه جایگاهی دارد؟ واضح است که تمامیآثار دینی ما در ادبیات داستانی میخواهند مضامین دینی و سنتهای دینی را بازنمایی کنند که مصدر آنها قران کریم و سیره و کلام معصومین است. اما هیچ کدام ادعا ندارند امیرالمؤمنین را از تاریخ جدا کرده و بهایشان نقش دادهاند.این فکر خام میتواند رهزن ادبیات داستانی دینی باشد که البته در طول سالهای گذشته از مجاری مشخصی نشأت گرفته و از آبشخورهایی تقویت شده است.