یادداشت

تحولات بزرگ تاریخی همواره در بستر زمان شکل می‌گیرند و هیچ دگرگونی عمیقی، ناگهانی و بی‌ریشه پدید نمی‌آید. تاریخ بشر، عرصه ظاهرشدن تدریجی اندیشه‌ها و فرسایش آرام اما پیوسته بنیان‌هایی است که زمانی مستحکم و بی‌رقیب می‌نمودند. آنچه امروز در سطح جهانی مشاهده می‌شود، نه مجموعه‌ای از بحران‌های پراکنده و اتفاقی، بلکه نشانه‌های انباشته‌شده یک فرایند تاریخی معنادار است؛ فرایندی که در آن، تمدن مبتنی بر قدرت و ثروتِ جداشده از معنا، به مرحله بازخواست درونی رسیده است.

همان‌گونه که معمار بزرگ انقلاب اسلامی امام خمینی(ره) هشدار می‌دادند، تمدنی که خدا و معنویت در آن به حاشیه رانده شود، هرچند در ظاهر قدرتمند باشد، سرانجام توان پایداری خود را از دست خواهد داد.
بحران‌های اجتماعی، اخلاقی و هویتی جوامع غربی را نمی‌توان صرفاً با ناکارآمدی برخی سیاست‌ها یا نوسان‌های اقتصادی توضیح داد.

این بحران‌ها، ریشه‌ای عمیق‌تر دارند و به مبانی فکری و انسان‌شناختی تمدنی بازمی‌گردند که انسان را عمدتاً به موجودی مصرف‌کننده و قدرت‌طلب تنزل داده است. تاریخ، میدان آزمون اندیشه‌هاست و مکاتبی که روزگاری خود را پایان تاریخ و نقطه اوج عقلانیت بشر معرفی می‌کردند، امروز ناچار به بازنگری در ادعاهای خود شده‌اند. پرسش بنیادین زمانه ما، صرفاً تغییر موازنه‌های سیاسی یا جابه‌جایی قدرت‌های جهانی نیست، بلکه پرسش از «جهت حرکت تاریخ» و امکان عبور بشر از ایدئولوژی‌های مادی به مرحله‌ای تازه از معناگرایی است.

در این چارچوب، تحلیل علامه شهید مرتضی مطهری از فلسفه تاریخ، افق روشنی برای فهم تحولات معاصر می‌گشاید. از نگاه ایشان، تاریخ بیش از آنکه محصول ابزار، صنعت یا اقتصاد باشد، حاصل جهت‌گیری فکری و ایمانی انسان‌هاست. پیامبران، به‌عنوان نیروهای اصلی تاریخ‌ساز، نه فقط پیام‌آوران معنویت، بلکه هدایت‌کنندگان حرکت تمدنی بشر بوده‌اند. این نگاه، تاریخ را به صحنه تقابل دو جریان بنیادی تبدیل می‌کند: جریانی که انسان را به سوی معنا، اخلاق و تعالی سوق می‌دهد و جریانی که با حذف خدا، انسان را در مدار قدرت، لذت و ثروت محصور می‌کند. ظهور و سقوط تمدن‌ها را باید در ذیل همین تقابل فهم کرد.

بر این اساس، تحولات امروز جهان را نمی‌توان صرفاً با الگوهای اقتصادی یا تحلیل‌های صرفاً مادی تفسیر کرد. شکست مکاتب مسلط قرن بیستم، گواه روشنی بر این مدعاست. مارکسیسم و لیبرالیسم، هر دو با ادعای ارائه نسخه نهایی سعادت بشر پا به میدان گذاشتند. مارکسیسم، تاریخ را به تضاد طبقاتی تقلیل داد و وعده جامعه‌ای بی‌طبقه و عادل را داد، اما در عمل به ساختارهای بسته، سرکوبگر و ناتوان از پاسخ‌گویی به نیازهای درونی انسان منتهی شد. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، تنها فروپاشی یک دولت نبود، بلکه فروپاشی یک تبیین جامع از تاریخ به شمار می‌رفت.

در سوی دیگر، لیبرالیسم و سرمایه‌داری نیز، با وجود بقای ظاهری، از تحقق وعده‌های خود ناتوان مانده‌اند. شهید مطهری سال‌ها پیش از این تحولات، با تیزبینی فلسفی خود تأکید می‌کرد که نه انقلاب نهایی مارکس در غرب رخ خواهد داد و نه سرمایه‌داری لیبرال می‌تواند به‌عنوان پایان مسیر تاریخ باقی بماند. گذر زمان نشان داد مدعیان پایان تاریخ، اگرچه خود را تطبیق داده، اما در حل مسائل بنیادین بشر، از عدالت اجتماعی تا آرامش روانی و اخلاق عمومی، دچار بن‌بست شده است.

امروزه اعتراف به بحران تمدن غرب، تنها به منتقدان بیرونی محدود نیست؛ بسیاری از اندیشمندان و سیاستمداران غربی نیز از فرسایش اخلاقی، فروپاشی خانواده، بحران هویت، گسترش خشونت ساختاری و تعمیق شکاف‌های اجتماعی سخن می‌گویند.

کاهش اقتدار نرم، بی‌اعتباری ارزش‌های ادعایی و تردید گسترده شهروندان نسبت به آینده، نشان می‌دهد که لیبرال‌دموکراسی نه پاسخ نهایی تاریخ، بلکه خود به یکی از مسائل اصلی بشر معاصر تبدیل شده است. این تمدن، با وجود دستاوردهای مادی، نتوانسته برای انسان آرامش درونی، امنیت اخلاقی و سعادت واقعی فراهم کند.

در چنین شرایطی، میدان تقابل نیز دچار تغییر شده است. تجربه چند دهه اخیر نشان داده که فشار نظامی و تقابل سخت، نتوانسته اراده ملت‌ها و هویت جوامع دینی را درهم بشکند. از این‌رو، تمرکز قدرت‌های مسلط به‌تدریج به حوزه فرهنگ، سبک زندگی و ارزش‌ها معطوف شده است. جنگ نرم، جنگ شناختی و جنگ ترکیبی با رویکرد مهندسی فرهنگی، تلاشی هدفمند برای تضعیف ایمان، کم‌رنگ‌کردن اخلاق و تبدیل انسان به موجودی بی‌ریشه و مصرف‌محور است؛ انسانی که در فقدان معنا، آسان‌تر مدیریت و کنترل می‌شود.

فرهنگ، برخلاف تصور ساده‌انگاران، حوزه‌ای خنثی و منفعل نیست. فرهنگ، بستر شکل‌گیری رفتار اجتماعی، سیاست‌گذاری و حتی مناسبات اقتصادی است. تغییر آرام باورها، در نهایت به دگرگونی ساختارهای اجتماعی می‌انجامد.

از این منظر، حساسیت نسبت به تحولات فرهنگی، نه نشانه افراط، بلکه لازمه فهم منطق تقابل تاریخی تمدن‌هاست. اعتراض به نقض آشکار هنجارهای قانونی و اخلاقی، واکنشی احساسی یا سلیقه‌ای نیست، بلکه برخاسته از دغدغه حفظ انسجام اجتماعی و هویت فرهنگی جامعه است. تمایز دقیق میان آزادی اجتماعی و بی‌قانونی فرهنگی، شرط لازم هر تحلیل منصفانه و واقع‌بینانه است.

در نهایت، جهان امروز در آستانه یک پیچ تاریخی قرار دارد. افول مکاتب مادی، بحران‌های درونی تمدن غرب و بازگشت جدی پرسش از معنا، همگی نشانه‌های آغاز دورانی تازه‌اند. در این افق، قدرت به‌خودی‌خود نه مطلوب مطلق است و نه مذموم ذاتی؛ آنچه تعیین‌کننده است، نسبت قدرت با حق، عدالت و کرامت انسانی است.

قدرتی که از اخلاق، معنویت و خدا جدا شود، ناگزیر به ابزار فساد، استعمار و خشونت تبدیل خواهد شد. در مقابل، نگاه اسلامی به قدرت، آن را وسیله‌ای برای تأمین سعادت مادی و معنوی انسان می‌داند؛ نگاهی که هم دنیای آباد را می‌خواهد و هم آخرت آباد را.

جهان در حرکت به سوی این باور است که ما امروز در حال ورود به یک دوران جدید در عالم هستیم؛ نشانه‌های این دوران جدید، افول قدرت‌های مستکبر و طلوع اراده‌ی ملت‌هاست هیچ تمدنی بدون پاسخ روشن به نیازهای معنوی بشر، عدالت، توحید و خداباوری، توان ماندگاری ندارد. آینده، نه متعلق به تمدنِ صرفاً مقتدر، بلکه از آنِ تمدنی است که بتواند میان قدرت، اخلاق و معنا پیوندی پایدار برقرار کند.

بدون این پیوند، هیچ شکوهی دوام نخواهد آورد و هیچ قدرتی، نجات‌بخش نخواهد بود. به بیان عمیق و حکیمانه رهبر فرزانه انقلاب « امروز دنیا در حال دگرگونی‌های اساسی است؛ ما در یک پیچ تاریخی قرار داریم.»

نوشتن دیدگاه

Security code تصویر امنیتی جدید

ارسال

تمامی حقوق محفوظ است.

امام خامنه ای امام خمینی
                 

 

 

Template Design:Dima Group