روشنفکر مدعی آزادی بیان است. اما از شعار علیه امریکا در ایران آشفته میشود، ولی در نقطه مقابل اگر صدها تحریم، فشار و تهدید را ببیند به همان نقطهای ارجاع میدهد که فقط شعار است.
«عبدالله گنجی» در یادداشت روزنامه «جوان» نوشت:
بیانیه آن ۷۷ نفر در وسط اغتشاشات موجب تعجب بسیاری از معتقدان به انقلاب اسلامی شد و در نقد امضاکنندگان آن از ادبیاتی مانند «خائن»، «وابسته»، «بدسابقه»، «خودفروخته»، «زماننشناس» و «دشمن شادکن» استفاده شد. در اینجا به نویسندگان و محتوای آن بیانیه ورود نمیکنم، بلکه آن را بهانهای برای باز کردن دریچهای به سوی یکی از معضلات امروز ایران قرار میدهم که در ادامه به آن میپردازم.
نگارنده مشکل را در روشنفکری میداند، روشنفکرانی که بین قدرت و روشنفکری رفت و برگشت دارند دچار تعارضاتی هستند که هم خود اذیت میشوند و هم حاکمیت را میآزارند.
اما درباره چرایی آن نامه فقط یادآوری میکنم که حزب منحله مشارکت در سند راهبردی پنجساله خود که در پاییز ۱۳۸۷ نگاشته شد، عبارتی آورده است که راهبرد امضاکنندگان این بیانیه را قابل فهم میکند. در آنجا آوردهاند که «هرجا حاکمیت در بحرانهای ملی گرفتار آمد باید به میدان بیاییم و مطالبات خود را طرح کنیم» و اتفاقاً همیشه این کار را در چنین بزنگاههایی کردهاند. این در حالی است که در همه جهان در بحرانهای ملی اختلافات را کنار میگذارند و در کنار هم برای حل مسئله قرار میگیرند و، اما بعد...
این مثال واقعی را بخوانید تا منظور نگارنده را تا آخر این وجیزه بهتر متوجه شوید. میرحسین موسوی در یکی از برنامههای ضبط شده انتخاباتی ۱۳۸۸ که از سیما پخش میشد، اظهار داشت: «کسانی که در این کشور دشمن هستند به تعداد انگشتان دو دست نیستند.» همانجا با تعجب گفتم کاش اینگونه بود و از خود پرسیدم مگر میشود کشوری که در آن انقلاب شده است و هزاران نفر از قدرت پایین کشیده شدند و منافع خود را از دست دادهاند یا اعدام شدهاند حداکثر ۱۰ نفر دشمن داشته باشد؟ این خوشبینی از کجا نشئت میگیرد؟ باز از خود پرسیدم این حرف از زبان کسی صادر میشود که در کوران تجزیهطلبی و نفاق و حوادث و ترورهای سال ۱۳۶۰ و... بوده است و در تدابیر و تقابل با آن نقش داشته است. حال چگونه به این باور رسیده است؟
با اندکی تأمل و بررسی به این نتیجه رسیدم که حضور ۲۰ ساله موسوی در دانشگاه تربیت مدرس و تدریس در رشته علوم سیاسی وی را از یک عضو عالی قدرت در ایران به یک روشنفکر تبدیل کرده است که مصلحت و ملاحظات و حقایق و واقعیات قدرت را دیگر درک نمیکند. او تبدیل به یک روشنفکر شده است و خصایصی مانند خوشبینی مفرط به حوزه عمومی، مطلوبگرایی به جای واقعیت، نقزنی، آزادیخواهی و بدبینی به قدرت او را احاطه کرده است و چنین فردی اگر وارد قدرت میشد به اپوزیسیون علیه خود و نظام تبدیل میشد و اتفاقاً در پاسخ به سؤال خبرنگار نشریهتایمز که «اگر پیروز انتخابات شوید برای اجرای دیدگاههایتان چه خواهید کرد؟» به عنوان پیروز، به تجمعات هفتههای قبل اشاره کرده بود که بعد از پیروزی با هدف فشار بر رهبری به منظور عقبنشینی از آنها استفاده خواهد کرد.
ممکن است دهها صفت بد و ویژگی زشت برای موسوی گفته شود، اما نگارنده اساسیترین مشکل موسوی را که همه را شوکه کرد روشنفکری میدانم. این خصیصه بلای حکومت است و جمهوری اسلامی تمامقد با چنین پدیدهای درگیر است که روشنفکران میل به قدرت و قدرتمندان میل به قرار گرفتن ذیل تابلوی روشنفکری دارند. این خصیصه در هیچجای دیگر جهان نیست.
آن لیست ۷۷ نفره ناهمگون است و از چهرههای بدنام تا خنثی را در خود دارد. طیفهای فکری آن هم از حیث فکری-تاریخی ناهمگون هستند، اما وجه مشترک همهشان روشنفکری یا درآوردن ادای روشنفکری است و حتی معاون فعلی رئیسجمهور به جای تدبیر در درون قدرت، ترجیح میدهد علیه حاکمیتی که عضو آن است بیانیه صادر کند. برای دوری از انتزاع و درک عینی صحنه میتوان درک روشنفکران از پدیدهها را اینگونه توصیف کرد.
روشنفکر در هر منازعهای، بر سر هر چیزی و هر پدیدهای که یک طرف آن حاکمیت است، حاکمیت را مقصر میداند و دیگر هیچ. روشنفکر اگر از بریان هوک بشنود که از ۱۸ ماه پیش ابزارهایی در اختیار کسانی در ایران قرار دادیم به راحتی از آن میگذرد، چون انگاره ذهنی او این است که فقط مشکل از حاکمیت ما است. اگر مدیر مؤسسه «رنپال» بگوید «آیتالله مایک» هماکنون از طریق مجاهدین خلق (منافقین) و تجزیهطلبان در حال عملیات در ایران است برایش مهم نیست و سکوت میکند. چون مشکل فقط از حاکمیت است. اگر به او بگویند ۲۵ درصد دستگیرشدگان در شهر تهران گرایشهای سلطنتطلبی دارند، میگوید دروغ میگویند. اینها مردم معترض به بنزین هستند که باید صدایشان را شنید.
اگر بشنوند که جاده ماهشهر- جم که دو استان خوزستان و بوشهر را به هم متصل میکند، چهار روز به روش مسلحانه بسته شده بود، میگویند خیر، این فقط حاکمیت است که به روی مردم معترض غیرمسلح سلاح کشیده است. اگر بشنوند که به ۸۰ مرکز نظامی و انتظامی برای بیرون کشیدن سلاح حمله شده و بخشی از تلفات انسانی در چنین مکانهایی بوده است حتماً باور نمیکنند و فقط میپذیرند که افراد مسلح حکومتی چشمبسته وارد خیابان شدهاند و هرکس را که در مقابلشان بوده است، زدهاند. روشنفکر به این دلیل برای قطع اینترنت ناراحت است که باور ندارد این فضا میتواند امنیتزدا هم باشد و حتی اینکه عدهای از اینترنت منافع مادی دارند برای روشنفکران مهم نیست. او خجالت میکشد و پرستیژ خود و کشور را بههم ریخته میبیند و دوست ندارد در مقابل غرب سرش را پایین بگیرد که در کشورش اینترنت قطع شده است.
روشنفکر اگر صحنهای ببیند که پلیس زیر دست و پا له میشود سکوت میکند، اما عکس آن را ببیند حکومت را به دیکتاتوری، سرکوب، اختناق و... متهم میکند. اصولاً روشنفکر فهم امنیتی از شرایط را دون شأن خود میداند و پذیرش آن را نوعی کلاهگذاری از سوی حاکمیت میداند. روشنفکر قدرت و غیرقدرت در ایران ذهنش بین کرهشمالی و جنوبی در حیران است. هیچ حقی را برای کرهشمالی مقابل امریکا قائل نیست و مثالآوریاش برای ایران بعضاً کرهشمالی است، اما کرهجنوبی را دوست دارد و اگر صدهاهزار سرباز امریکایی آنجا باشند و خرید نفت ایران را بهدستور امریکا یکشبه قطع کنند از نگاه روشنفکر ایرانی موجه است، چرا؟ چون توسعه مییابد. روشنفکر توسعه خطی غرب را دوست دارد و هر مانع و ملاحظهای که آن را سد کند نمیپذیرد. استقلال نیز بدون توسعه برایش بیمعناست و اصولاً دوگانه مرکز-پیرامون یا قمر-متروپل را پذیرفته است.
روشنفکر مدعی آزادی بیان است. اما از شعار علیه امریکا در ایران آشفته میشود، ولی در نقطه مقابل اگر صدها تحریم، فشار و تهدید را ببیند به همان نقطهای ارجاع میدهد که فقط شعار است و اینچنین صرفاً حاکمیت مقصر است و مردمی که این شعار را میدهند نیز «طرفداران حکومتند» و دیگر هیچ.
روشنفکر آموزش خشونت را در تلویزیون وابسته به سعودی و دیگران میبیند، اما سکوت میکند، از همان رسانه پول میگیرد تا عملیات براندازی غرب در ایران را از آن تریبون برای هموطنان خود توجیه کند. روشنفکر کسی است که نه بوم خود را میپذیرد و نه آوردهای برای ملت خود به ارمغان میآورد، اما در هر صورت طلبکار و خود را منجی میداند.
در مناظره با جناب زیباکلام از او پرسیدم، شما معلم مهمترین دانشگاه کشور در ۴۰ سال گذشته بودید، بفرمایید آورده شما برای این ملت چیست؟ پاسخی نداشت. اما این زشتی را میپذیرد که تحلیلگر سعودیها باشد و در عین حال در دهها روزنامه و دانشگاه کشور نیز تریبون داشته باشد. آن ۷۷ نفر ممکن است وابستگی فکری داشته باشند، اما اکثراً وابستگی تشکیلاتی به دشمن ندارند.
از نظام دینی عبور کردهاند، اما ممکن است بیشتر آنان خائن به معنای حقوقی آن نباشند. آنان گرفتار روشنفکری هستند. بین سیاستورزی و روشنفکری گرفتار آمدهاند. هم میخواهند پرچمدار مطالبات اجتماعی و محل رجوع باشند و هم در غرب به عنوان طرفداران حقوق بشر و دموکراسی دیده شوند و هم فشار میآورند که بخشی از قدرت باشند.
این دوگانگی همانند یک بیماری دوقطبی آنان را در خود فرو برده است که حتی قدرت درک شرایط، زمان، مکان و حواشی پدیدهها را هم ندارند. حتی اگر وزیر اطلاعات دولت روحانی برای آنان جلسه توجیهی بگذارد، هرگز نخواهند پذیرفت که در بیش از ۱۰ شهر در حوادث اخیر جنگ شهری مسلحانه بوده است. روشنفکر خود را پاسخخواه میداند و اصحاب قدرت قاعدتاً باید پاسخگو باشند.
هرکسی بخواهد از پاسخگویی درباره عملکرد خود در دوران قدرت فرار کند نزدیکترین مسیر را پریدن روی کرسی روشنفکری میداند. به همین دلیل رئیسجمهور روحانی (آخوند) ما یک روز حکومت دینی را فاقد صلاحیت برای به بهشت بردن مردم (فرهنگ) میداند و یک روز دیگر -که یادش رفته است روشنفکر است- با یادآوری دوربین آشوبگران را تهدید میکند. جناب آخوندی ۴۰ سال کار اجرایی و مدیریتی کرده است، اما پس از ۴۰ سال میگوید «من روشنفکری هستم که وارد قدرت شدم»، اما همه میدانند او دروغ میگوید. او در صدد شروع نقادی و نقزنی و دور کردن خود از پاسخگویی است و این مدل به داستان غمانگیزی تبدیل شده است که نظام جمهوری اسلامی را میآزارد.