تحولات اخیر منطقه بار دیگر نشان داد که میدان رقابت قدرتها دیگر محدود به نبردهای سخت نیست؛ جبهه اصلی امروز «عرصه ذهن و معنا» است. جنگ روایتها، مهندسی ادراک، تربیت شبکههای فکری و عملیات رسانهای، به ابزارهای اصلی قدرت تبدیل شدهاند. در چنین شرایطی، بازخوانی رابطه امنیت ملی، نقش مردم و جایگاه ایران ضرورتی راهبردی است.
تحلیل دادههای امنیتی و روندهای میدانی نشان میدهد که پس از ناکامی دشمن در جنگ سخت، تمرکز عملیات آنان بهطور کامل به لایههای نرم منتقل شده است؛ حوزههایی که با مهندسی شناخت، بازآفرینی هویت و نفوذ فرهنگی پیوند دارد. اسناد منتشرشده درباره مراکزی چون «مرکز مهندسی ذهن نخبگان ایرانی» و «ایرانآکادمیا» تنها گوشهای از پروژهای بزرگتر است؛ پروژهای که با سرمایهگذاری نهادهای امنیتی آمریکا، رژیم صهیونی و برخی اتاقهای فکر اروپایی دنبال میشود و هدف آن ساختن نسلهایی با دستگاه فکری گسسته از ریشههای فرهنگی و تاریخی ایران است.
این شبکهها، زیر پوشش آکادمیک، روایتی مبتنی بر سکولاریسم افراطی، برداشتهای رادیکال جنسیتی و شکافهای قومی ـ هویتی القا میکنند. پیوست رسانهای آنها در لندن، واشنگتن و تلآویو نیز وظیفه بازتولید این روایتها را برعهده دارد. بخش مهمی از جذب نیرو برای این پروژه از میان جوانانی صورت میگیرد که در مسیر آموزش یا اداره با ناکامیهایی روبهرو شدهاند و سپس با حلقههای عاطفی و فکری این جریان پیوند میخورند. هدف نهایی، ایجاد گسست شناختی میان جوان ایرانی و هویت تاریخی اوست.
اما در کنار این جنگ نرم، میدان منطقه نیز تصویری کاملاً متفاوت از افق قدرت نشان میدهد. رخدادهای اخیر ـ بهویژه مقاومت ۱۲ روزه و شکست رژیم صهیونی ـ ثابت کرد که الگوی امنیتی غرب مبتنی بر فناوری و قدرت سخت، در برابر مدل «مردمپایه» کارآمد نیست. در لبنان، غزه، عراق و یمن نیز همین قاعده تکرار شده است: جایی که شبکههای مردمی، عمق استراتژیک مقاومت را شکل میدهند.
در این چارچوب، نقش بسیج نه یک سازمان بلکه یک «سرمایه اجتماعیِ زنده» است؛ شبکهای از کنشگران مؤمن، بانشاط و مسئول که در علم، صنعت، اقتصاد، فرهنگ، خدمات اجتماعی و دفاع نقشآفریناند. پیوند میان ایمان، غیرتمندی و اعتمادبهنفس جمعی، این مجموعه را به مهمترین پشتوانه امنیت پایدار کشور تبدیل کرده است. هر حرکت جهادی ـ از ساخت تجهیزات راهبردی تا خدمات درمانی و از نوآوری علمی تا روشنگری فرهنگی ـ بخشی از بدنه این جریان مردمپایه محسوب میشود.
دشمنان نیز دقیقاً همین نقطه تمرکز مردمپایه را نشانه گرفتهاند. عملیات روانی، فشار اقتصادی، برجستهسازی مشکلات اجتماعی، ترویج ناکارآمدی و تأسیس مراکز آموزشی جایگزین، همه برای تضعیف «سرمایه معنایی» ملت طراحی شده است. مقابله با این عملیات شناختی نیازمند ارتقای سواد رسانهای، تقویت تابآوری اجتماعی، پاسخگویی فعالانه و بازتولید گفتمان ملی است.
در تحلیل جنگ ۱۲ روزه، نکته مهم این است که ایران نهتنها رژیم صهیونی را ناکام کرد، بلکه راهبردهای آمریکا نیز شکست خورد. پیشرفتهترین سامانههای پدافندی و آفندی آنان نتوانست اهدافشان را محقق کند. تلاش اصلی آنان ایجاد شکاف داخلی و گرفتار کردن ایران در تله ذهنی بود، اما نتیجه بهطور معکوس عمل کرد و همگرایی ملی افزایش یافت؛ حتی برخی منتقدانِ ساختار سیاسی نیز در برابر تهدید خارجی کنار ملت ایستادند.
افزون بر این، جایگاه آمریکا در افکار عمومی جهان بهشدت افول کرده است. از اوکراین تا غزه و از سوریه تا آمریکای لاتین، الگوی رفتاری واشنگتن نشان داده که مشروعیت مردمی آن رو به کاهش است. این روند بخشی از دگرگونی نظم جهانی است که امروز در غرب آسیا بهوضوح دیده میشود.
در عرصه داخلی، استمرار اقتدار ملی وابسته به همبستگی عمومی و ایستادن «در کنار هم» است. اختلاف سیاسی طبیعی است، اما نباید به نقطهای برسد که در لحظات حساس، انسجام ملی را تهدید کند. حمایت از دولت مستقر ـ فارغ از نام و جناح ـ برای اداره کشور در این شرایط پیچیده ضروری است. همچنین پرهیز از اسراف در آب، نان، انرژی و دیگر منابع، بخشی از امنیت اقتصادی خانوادهها و پشتوانه مقاومت اقتصادی کشور است.
در کنار همه اینها، ارتباط معنوی و توکل عمومی ـ که ریشه در فرهنگ ایرانی دارد ـ یکی از مهمترین عناصر آرامش اجتماعی و تقویت امید ملی است؛ و امید، خود یک رکن اساسی در جنگ ادراکی است.
در نهایت، تقابل امروز تقابل دو الگوی امنیتی است: مدل دولتمحورِ غرب که بر سختافزار تکیه دارد، و مدل مردمپایه که بر مشارکت، ایمان، هویت مشترک و خودآگاهی تاریخی استوار است. ایران با پشتوانه فرهنگی و تاریخی خود، ظرفیت منحصربهفردی برای اتکای واقعی به مردم دارد. امنیت خریدنی نیست؛ ساخته میشود. و این ساختن تنها با مردم آگاه، فعال و متحد ممکن است؛ مردمی که از هویت و حقیقت خود محافظت کنند و اجازه ندهند جنگ ادراکی، ستونهای معنایی جامعه را تضعیف کند.












